داستان جنگل


داستان جنگل

میکنم داستان این جَنگل بیان شرح حال جمله حیوانات بخوان یک شغالی رفته رفته جای شیران را گرفت زانکه سلطان خفته بود ،آن جای سلطان را گرفت آن شغالک چون نبودک راه سلطانی بَلد زشت نیک خواند اندک اندک...


میکنم داستان این جَنگل بیان
شرح حال جمله حیوانات بخوان
یک شغالی رفته رفته جای شیران را گرفت
زانکه سلطان خفته بود ،آن جای سلطان را گرفت
آن شغالک چون نبودک راه سلطانی بَلد
زشت نیک خواند اندک اندک نیکُ بد
روبَهِ مکار شغالَک را حمایت می نمود
آن شغالک بر حریمش هی خیانت می نمود
روزگاری آن شغالک چون به گرگی حمله کرد
گرگ وحشی را که آخر خسته و افسرده کرد
چون بِکرد گرگ راه حل تدبیر نزد خویشتن
کرد سگان وحشی را یار درد خویشتن
روزگاری آن سگان را خانه اش مهمان نمود
درد و رنج آن سگان را آخرش درمان نمود
گرگ فرمود با شغالک میرویم از راه جنگ
میگیریم آن تاج وتخت و راه حق و راه ننگ
بر سگان او وعده ها بسیار کرد
تاج وتخت ،خانه و شکار کرد
چون سگان آن سلطنت بردست گرفت
ظلم و نفاق را به روی دست گرفت
هر چه گرگ گفت آنُ کردند چون سگان
ظلم روا داشتند به جمع دیگران
نفع گرگ بود هر چه میکردند سگان
گرگ میخواند آن سگان را قهرمان
کار روبَه گر چه مکر و حیله بود
از شغالان او که دل نبریده بود
آن شغلان را بگفتا کاین سگان آخر چرا
ظلم های بی شماری میکنند برما روا
نیست هیچ یک لایق آن تخت و تاج
آری باداران شمایید دیگران آرند باج
رفته رفته آن شغالان را به جنگ وادار نمود
خویشتن را بر شغالان آخرش بادارنمود
سالها جنگ وجدال بود در میان
حال جنگل خونبار بو د درد مان
روبه و گرگ جنگ تماشا می نمود
خویشتن از جنگ حاشا می نمود
روزگار ی گرگ از جنگ پا کشید
او که سودی جسته اش آخر بدید
باشغالان گفتگوی صلح کرد
منفعت خویشتن حاصل کرد
آن سگان ماندند و جنگ بیشمار
کشته دادند چون هزاران در هزار
سگ بادار تخت را رها نمود
بر سگان زیر دست جفا نمود
بعد سالها آن شغالان ثانیاًبر تخت نشست
ناله های کاذب شان ثانیاً از حد گذشت
جنگلیان ما برایتان عدالت آوریم
ما برای جمع تان آخر قناعت آوریم
گوش دار آنکس برایت نان دهد
هوش دار ید عاقبت فرمان دهد
گر توشغالی و روبه شیر خواند
یا که کوری آب گنده شیر خواند
آب گنده هیچ وقتی شیر نشد
آن شغالک هیچ وقتی شیر نشد
حال اینجا خر وزیر است سگ امیر
گربهِ وحشی نگهدار است پنیر
کبکان را زاغِ سیاه فرمان رواست
زهر قاتل عاقبت درمان ماست
قورباغه خود را قناری خوانده است
مار ظالم خویش ماهی خوانده است
آه میدانم که این جنگل تباه ست
عاقبتِ جنگل سبز هی سیاه ست
خیز شیر از خواب غفلت باز آ
روی کرسی تاج وتختت باز آ





عنفوان عشق