رفتی ولی ...


رفتی ولی ...

رفتی ولی بوسه‌ات طبع تبر دارد زان رو که لبت هر دم صد گونه شکر دارد به زیر زلف تو صد بار دل شکسته مرا چو مرغ نیمه شبی نالهٔ سحر دارد در چشم نمی‌آری تا سجده نفرمایی کز لعل تو هر روزی جانی به خطر...

رفتی ولی بوسه‌ات طبع تبر دارد
زان رو که لبت هر دم صد گونه شکر دارد

به زیر زلف تو صد بار دل شکسته مرا
چو مرغ نیمه شبی نالهٔ سحر دارد

در چشم نمی‌آری تا سجده نفرمایی
کز لعل تو هر روزی جانی به خطر دارد

از حسرت دیدارت جان می‌شودم قالب
وز شوق تو می‌میرم این عشق ظفر دارد

در هر قدمم افتد صد چشمه خون از دل
بی روی تو‌گر چشمم رویی به سفر دارد

می‌خواست ترا بیند صد واقعه پیش از من
بیچاره نمی‌دانست این عشق حذر دارد

در کوی تو از اشکم کمتر نشود یک شب
یااز سر زلفت من یا خاک به سر دارد

در آرزوی رویت تا چند گریزم من
ور زانکه مرا داری بنمای که بر دارد
امین طیبی
غزل 61



3...