وحیِ حضور


وحیِ حضور

به شامگاهِ منعکس در دیدگانت رنگِ خون من مرگ را در سینه ام بعد از تو زندان کرده ام شولایِ تاریکی به تن ، دشنه ، حریق ، مرگِ زمان من در تنِ تصویرِ خود نورِ تو پنهان کرده ام الهامِ مسحورِ ازل ، رمیدهِ...

به شامگاهِ منعکس در دیدگانت رنگِ خون
من مرگ را در سینه ام بعد از تو زندان کرده ام
شولایِ تاریکی به تن ، دشنه ، حریق ، مرگِ زمان
من در تنِ تصویرِ خود نورِ تو پنهان کرده ام
الهامِ مسحورِ ازل ، رمیدهِ تقدیس از عدم
فرسوده روحم در مزارستانِ متروکِ غمت
آن روز که ضرب آهنگِ دل با قلبِ تو هم خانه گشت
رقاصهْ بانویِ جنون بر من گریست ، سوگِ غمت
پشیمانیِ زیبایم کمی از خود بخوان ، بگذر
منم تنها به لب اما نشان از بوسه ات دارم
من از شهوت به آمرزش رسیدم ، فصلِ بیرنگی
چه پاییزی زِ هجرانت درونِ سینه ام دارم
عطشْ تابستانِ داغِ کارونِ گیسویت
مستْ وحیِ سرکش در حضور روحِ مرا تسخیر کن
مادینه آشوبِ ازل من را به نامت خوانده ای
این زمزمه بر جان نشست ، من را به بوسه زنده کن
دختِ پریشْ دامانِ شهزادِ پریْ شاهِ خیال
افسانه یِ حیرانِ تنِ یسنا پناهِ زندگی
رازِ تلالوپوشِ ترمه تابِ موهایت نهان
شرمِ لرزانِ لبِ آمیختهْ احساس ، زندگی




گریه