نقاب غم


نقاب غم

هم صدا با سهراب : بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم و چرا این گونه است؟ آدمی بار فراموشی را تا کدامین کوچه تا کدامین منزل حمل می خواهد کرد؟ و کجا مقصد او؟ که در آنجا بتوان ماند به قدر ارزن که در...

هم صدا با سهراب :
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

و چرا این گونه است؟
آدمی بار فراموشی را
تا کدامین کوچه
تا کدامین منزل
حمل می خواهد کرد؟

و کجا مقصد او؟
که در آنجا بتوان ماند به قدر ارزن
که در آنجا بتوان ماند به قدر بودن
و کجا آن مقصد؟
که در آن شمع امید
تا همیشه زنده است
تا همیشه روشن
و در آن نیست خموش ایچ احساس

شاید آن جاست بهشت
می توان روی زمین آن را یافت؟
به کجا باید رفت؟
چپ و راست، هر طرف، نیست بجز آدم ها
و کجا آن همراه؟
در میان این ها؛
که بیاید با ما؛
تا سر کوچه غم
تا سر کوچه تنهایی ها
که توانم بخشم
جزئی از حس بدم

و بیاید با من
تا به اینجا که در آن
حسِ ما بیدار است
عشق، مشهود آنها
همه چیز آنجا هست
به وضوح خورشید
در زلال مهتاب
قلب ها آرام است
و کسی آنجا نیست
که بماند تنها
در میان آنها
دوست محسوس آنجا
دوست مشهود آنجا
و کسی را نیست بر چهره نقاب
مثل این آدم ها

هیچکس تنها نیست
و میان دل ها
در به روی غم و محنت بسته است
پرده ها جان دارند
خنده ها عریانند
و میان آنها
بغض و غم جا نشود
آشیان ها پر عشق
لانه ها خالی نیست

در صفای دل ها
هست جایی خالی
بهر آنها که غبار غم و درد
همچنان مانده به روی تن شان
صبح آنجا روشن
دشت آنجا سرسبز
چشم ها روشن از آن چشمه نور
قلب ها گرم به سان خورشید

زخم روی دل ها
نیست آنقدر عمیق
چهره ها پشت نقاب
چهره ها پنهان نیست
مهربانی آنجا
رفت و آمد دارد
هیچکس تنها نیست...



محراب نگاه.