شهر خود


شهر خود

کوچه باغ خاطره گم کرده‌ایم در شهر خود اشک‌چشمان را فراموش کرده‌ایم در شهر خود آنقدر بیگانه و نادوست گشتیم روز و شب خون یاران را فراموش کرده.ایم در شهر خود هی دیویدیم هماره ره به مقصد ناشدیم پای...

کوچه باغ خاطره گم کرده‌ایم در شهر خود
اشک‌چشمان را فراموش کرده‌ایم در شهر خود
آنقدر بیگانه و نادوست گشتیم روز و شب
خون یاران را فراموش کرده.ایم در شهر خود
هی دیویدیم هماره ره به مقصد ناشدیم
پای همره را فراموش کرده‌ایم در شهر خود
دل بدادیم به دنیایی که بی رنگ و دل است
یار جانی را فراموش کرده ایم در شهر خود
ناز یار و وسعت پر درد تنهایی خویش
نابجا هجرت نمودیم جملگی از شهر خود
دل بدار مفتون از هرچه بجز یار است و بس
عاقبت خواهی بمانی سوده رام در شهر خود

مفتون



رازگشایی از ناپدید شدن ناگهانی صدها ستاره در آسمان!