حال زائر


حال زائر

شعر امام رضا (ع) حال زائر من به شوق دیدن گلدسته های غرق نور خسته راهم به تن دارم غبار راه دور شوق دیدارت به دل از من گرفته طاقتم جز دل عاشق نمی فهمد کسی این حال و شور حال زائر میشود خوش...

شعر امام رضا (ع)

حال زائر

من به شوق دیدن گلدسته های غرق نور
خسته راهم به تن دارم غبار راه دور

شوق دیدارت به دل از من گرفته طاقتم
جز دل عاشق نمی فهمد کسی این حال و شور

حال زائر میشود خوش تر کنار گنبدت
آن زمانی که کند احساسِ گرمیِ حضور

چشم هر زائر شود روشن به این صحن و سرا
چشم هر دشمن ندارد چشم دیدار تو کور

سفره دل را کنار صحن تو وا کرده ام
جز تو چون هرگز نمی یابم کسی سنگ صبور

خان تو گسترده و ما جیره خوار سفره ات
یک نظر کن ای سلیمانا به حال زار مور

ایستادم جمعه ها در کوچه ی تنهاییم
تک سواری میکند از نسل تو شاید عبور

گر بیاید من نباشم بُگذرد از کوچه ام
خویش را تا زنده ام هرگز نبخشم زین قصور

بیرق خونخواهی جدت حسین ابن علی
می کشم بر دوش خود تا روز موعودِ ظهور

در شب اول که دستم گشت کوتاه از جهان
از حضورت کن تو روشن دخمه ی تاریک گور

تا مَلَک لب وا کند گوید امام هشتمت
نام تو آید به لب گویم رضا جان با غرور

احمد صحرایی کاش



تولد بهاری