میهمانی


میهمانی

تمام زندگی این است :که در نامهربانی ها بیاموزی و بسپاری ، به خاطر مهربانی را بزرگی نه به نام است و نه حتی زور بازویی که وجدان میکند معنا ، مرام پهلوانی را اگر از نان امروزت، به ناچاری...

تمام زندگی این است :که در نامهربانی ها
بیاموزی و بسپاری ، به خاطر مهربانی را

بزرگی نه به نام است و نه حتی زور بازویی
که وجدان میکند معنا ، مرام پهلوانی را

اگر از نان امروزت، به ناچاری نبخشیدی
دگر هرگز نیاموزی ، تو رسم میزبانی را

اگر بر تخت شاهی وندیدی اشک مظلومی
به چشم خویش میبینی سقوط ناگهانی را

اگر همسایه ات بی نان، تو اماسیر خوابیدی
بدان هرگز نمی یابی، ز خوشبختی نشانی را

تا روزی که نخوابیدی، به کنج این خیابانها
نمی دانی نمی فهمی غم بی خانمانی را

به دست کودکی پینه به دوشش بار حسرتها
کجای این جهان جویم؟ امید و شادمانی را

برای آنکه چشمانش ، بجز ظلمت نمیبیند
چگونه میکنی توصیف ، سپید و ارغوانی را

عدالت را ندیدم من به هر جایی نظر کردم
که سنگ و خار می گیرد ، گریبان شبانی را

و گاه از حاصل رنجی بجز حسرت نمی ماند
که دست بادها دیدم ، امید باغبانی را

به جرم زیستن باید که تاوان ها دهیم ورنه
میان مرده ها دیدم ، شکوه زندگانی را

سرِ خانِ تو بهر ما، فقط خونبابه و غم بود
بیا و جمع کن یا رب ، بساط میهمانی را


شاعر: دنیا کیانی



چپگرد، راستگرد