لبت پُر از


لبت پُر از

بغض راه گلویم را درآورد تنهایی نفس گیرم کرد تو نزدیک بی رغبت بودی دیگری فدا کار عاشق خدمت بود اون یکی میل به چشمانم نداشت ازهمه مهمتر باور کن تنهایی زمین گیرم کرد نفهمیدم سرنوشت بدنبال...

بغض راه گلویم را درآورد
تنهایی نفس گیرم کرد
تو نزدیک بی رغبت بودی
دیگری فدا کار عاشق خدمت بود
اون یکی میل به چشمانم نداشت
ازهمه مهمتر باور کن تنهایی زمین گیرم کرد
نفهمیدم سرنوشت
بدنبال انتقام آرزوهای کدامین آسمان خراش است
که هرروزِ زمان، شیپور جنگ می نوازد
نفهمیدم خوشبختی از آن من نبود یا کسی آن را از من گرفت
یا نه خود هدیه دادم به هم زبانی که میل به ماندن دارد
شاید قصد ترک کردن مرا در سر می پندارد من بی خبرم
تو بگو با من عاشق دلباخته تو چه کردی
فقط امشب شب مرگ زمان است
وقت خاموشی جان است که بی خوشی می گذرد
تا به کی ناشناخته باید مانده
به کنج لب ات بوسه ی معطر وبه رخسارت شاه نیش لطیف نزد
بگذار خوب ببینم
انگار شوق نیش ات وا شد
لب ات پُر از تبسم ز لبخندشد
اما چرا یک عمر چشمان ات به نگاهم بود دلواپس عشق نبودی
وقت ام تلف شد به نا آرامی گذشت
پنجره عشق دور و برت وا شد دست وپا گم کردی
مجنون ماندم هر لحظه با درد رومانتیک
منوچهر فتیان پور (راد)




ایستاده رفتن