فرض محال
بیا فرض کن عشق، تاوان ندارد تباهی و غم ، اشک پنهان ندارد بیا فرض کن ، لحظه ی بی قراری فسانست ، یا ، اصلا امکان ندارد بیا دستهایم بگیر و بغل کن فراغ تو دردیست... درمان ندارد بیا فرض کن ،حال ما...
بیا فرض کن عشق، تاوان ندارد
تباهی و غم ، اشک پنهان ندارد
بیا فرض کن ، لحظه ی بی قراری
فسانست ، یا ، اصلا امکان ندارد
بیا دستهایم بگیر و بغل کن
فراغ تو دردیست ... درمان ندارد
بیا فرض کن ،حال ما خوبِ خوب و
کسی از کسی ، درد پنهان ندارد
بیا تا بخندیم ، با هم به مستی
که این روزها ، وقت جبران ندارد
من آن جنگل تشنه، تو، سهم من ، که
بیابان ، نیازی به باران ندارد
چو پروانه گرد دو چشمت بگردم
کسی چون من این بال سوزان ندارد
شکستم دگر بار من توبه ام را
نگویی ، فلانی که ایمان ندارد
مسیح منی ، با دم عیسوی ، سر
ببخشا ، کسی را که سامان ندارد
تباهی و غم ، اشک پنهان ندارد
بیا فرض کن ، لحظه ی بی قراری
فسانست ، یا ، اصلا امکان ندارد
بیا دستهایم بگیر و بغل کن
فراغ تو دردیست ... درمان ندارد
بیا فرض کن ،حال ما خوبِ خوب و
کسی از کسی ، درد پنهان ندارد
بیا تا بخندیم ، با هم به مستی
که این روزها ، وقت جبران ندارد
من آن جنگل تشنه، تو، سهم من ، که
بیابان ، نیازی به باران ندارد
چو پروانه گرد دو چشمت بگردم
کسی چون من این بال سوزان ندارد
شکستم دگر بار من توبه ام را
نگویی ، فلانی که ایمان ندارد
مسیح منی ، با دم عیسوی ، سر
ببخشا ، کسی را که سامان ندارد