طلوع خواستنت
سر زد از من طلوع خواستنت تجزیه شد تمام تو در سلول سلول تنم جریان گرفتی در گلبول گلبول خونم در نفسم وزید هرمت آنگونه بود که طلوع مهر تو از زمختی کوه های وجودم درخشید ونام تو را...
سر زد از من
طلوع خواستنت
تجزیه شد
تمام تو
در سلول سلول تنم
جریان گرفتی
در گلبول گلبول خونم
در نفسم وزید
هرمت
آنگونه بود که طلوع مهر تو
از زمختی کوه های وجودم درخشید
ونام تو را
برپیشانیم
رعدی زد
سر زد از من
عشق
در خاکسترین روزگار
بداهه
27اردیبهشت403
طلوع خواستنت
تجزیه شد
تمام تو
در سلول سلول تنم
جریان گرفتی
در گلبول گلبول خونم
در نفسم وزید
هرمت
آنگونه بود که طلوع مهر تو
از زمختی کوه های وجودم درخشید
ونام تو را
برپیشانیم
رعدی زد
سر زد از من
عشق
در خاکسترین روزگار
بداهه
27اردیبهشت403