6...


6...

سرگیجه ام را روی گردنم می نشانم بی قراری ام را روی مبل چشم در چشم نه نمی توانم چشم هایم روی میز می گذارم با سر دردم معاشر می شوم نفس به نفس رخ به رخ کاش خدا هم یادش باشد وعده هایش. راستی؟ تو...

سرگیجه ام را روی گردنم می نشانم
بی قراری ام را روی مبل
چشم در چشم
نه
نمی توانم
چشم هایم روی میز می گذارم
با سر دردم معاشر می شوم
نفس به نفس
رخ به رخ
کاش
خدا هم یادش باشد
وعده هایش.
راستی؟
تو یادت هست؟
زمان چه زود می گذشت.
امروز
هزار بار دور خورشید گریستم
تا نازی خدا بخرم
چشم هایم که نه
رگ گردنم گواه...







یک عمر اشتباه استراحت می کردید!