ـــــــــــــــــــ
کافه لالهزار
ـــــــــــــــــــ
میخوانیام با نغمههایِ کوچه بازاری
در لالهزار و کافههایِ لختِ تکراری
تا میرسد دل بر سرِ میزِ نگاهِ تو
با بِشکنی ، رقصی ، بپرسی دوستمداری؟
پوشیدهای رختی به عریانی سر و سینه
بی روسری مو را پریشان میکنی ، آری!
با تق تقِ کفشی که بلعیده دوپایت را
اصرار داری بر دلم آتش تو بگذاری
میخندی و در چالِ گونهات چو برمودا
گم میشود منظومهٔ شمسی به گفتاری
جایِ شرابِ کهنهٔ چشمانِ شهلایت
مینوشم از قهوهٔ تلخ و زهرِ قاجاری
آمارِ نبضم را بگیری بعدِ هر چشمک
بالایِ دستورِ پزشکیست به ناچاری
چون شمعِ جمعِ گنجِ هر موزه پُر از اعجاز
مضمونِ بی مانند و بی همتا و تکراری
چون یُوزِ ایرانی که کمیابست... در شعرم
میبینمات امشب به خواب و یا که بیداری
سیدمحمدرضالاهیجی
کافه لالهزار
ـــــــــــــــــــ
میخوانیام با نغمههایِ کوچه بازاری
در لالهزار و کافههایِ لختِ تکراری
تا میرسد دل بر سرِ میزِ نگاهِ تو
با بِشکنی ، رقصی ، بپرسی دوستمداری؟
پوشیدهای رختی به عریانی سر و سینه
بی روسری مو را پریشان میکنی ، آری!
با تق تقِ کفشی که بلعیده دوپایت را
اصرار داری بر دلم آتش تو بگذاری
میخندی و در چالِ گونهات چو برمودا
گم میشود منظومهٔ شمسی به گفتاری
جایِ شرابِ کهنهٔ چشمانِ شهلایت
مینوشم از قهوهٔ تلخ و زهرِ قاجاری
آمارِ نبضم را بگیری بعدِ هر چشمک
بالایِ دستورِ پزشکیست به ناچاری
چون شمعِ جمعِ گنجِ هر موزه پُر از اعجاز
مضمونِ بی مانند و بی همتا و تکراری
چون یُوزِ ایرانی که کمیابست... در شعرم
میبینمات امشب به خواب و یا که بیداری
سیدمحمدرضالاهیجی