زاغه در لغت به محلههای فقیرنشین و بدون مجوز در حاشیه شهرها گفته میشود. معمولاً امکانات بهداشتی، رفاهی و امنیتی در مناطق زاغهنشین وجود ندارد.
سیاستهای نادرست و عدم ایجاد اشتغال در روستاها سبب مهاجرت شده است و در کنار آن حاشیهنشینی ایجاد شده که در این میان مشهد بیشترین سهم را دارد به طوری که متوسط حاشیهنشینی در کلانشهرها ۱۶ درصد جمعیت است اما مشهد، ۳۰ درصد جمعیت حاشیهنشین دارد.
وضعیت اقتصادی ایران در اوایل دهه 40
شاه در 28 فروردین سال 1341 اعلام کرد: ما احتیاج به سرمایه، کارگران ورزیده و مدارس جدید داریم، رشد اقتصادی ایران طبق برنامه جدید در حدود 6 درصد در سال خواهد بود که معادل صنعتیترین کشورهای اروپای غربی میباشد و سرعت آن تقریبا دو برابر سرعت رشد اقتصادی آمریکا است. بر این اساس، شاه تصمیم گرفت با ایجاد تغییر و تحولات بزرگ اقتصادی، کشور را به یک قدرت صنعتی تبدیل نماید. به زعم شاه «اکنون 75 درصد از مردم ایران در کشاورزی و 25 درصد در صنایع به کار اشتغال دارند. طی ۲۰ سال آینده این نسبت باید معکوس شود و بیشتر از 25 درصد از اهالی کشور در کار های زراعتی مشغول نباشند». این تحلیلها آغاز طرحها و سیاستهای اقتصادی همچون اصلاحات ارضی بود که پیشنویس آن با عنوان اصلاحات انقلاب، شاه و مردم در 6 اصل در اواخر دهه 30 تهیه شد و اصل اول آن به اصلاحات ارضی اختصاص یافت.قانون اصلاحات ارضی در اوایل دهه 40 و در سه مرحله به اجرا درآمد. ظاهراً هدف از اجرای این قانون، اصلاح وضعیت کشاورزی و تبدیل ایران به یک کشور صنعتی بود؛ اما اجرای این قانون ایران را با مشکلات عدیده اقتصادی مواجه ساخت که به جرئت میتوان گفت برخی از تبعات آن حتی بعد از انقلاب نیز باقی ماند. نابودی کشاورزی، صنعت وابسته به غرب و رشد حاشیهنشینی در شهرهای بزرگ از جمله این مشکلات است.
طبیعی است زمانی که اجرای یک سیاست معطوف به افزایش قدرت یک گروه و یا طبقه خاص باشد و نه اصلاح وضعیت اجتماعی و برطرف کردن موانع رشد آنها، شاهد نتایج معکوس و غیرقابل انتظار نیز باشیم. بدین معنا که «با اجرای قانون اصلاحات ارضی، موقعیت و نیازهای اصلی مالکان مورد غفلت قرار گرفت و در نتیجه آن کنترل زمینداران بزرگ و رهبران محلی دیگر (رؤسای قبایل، سردمداران روستا، روحانیت شیعه) از دهه 1960 به بعد تا حدود زیادی کاهش یافت» و همین امر منجر به نارضایتی بسیاری از گروهها و خصومت میان زمینداران و کارفرمایانی شد که از سوی دولت مأمور اجرای اصلاحات بودند. علاوه بر نارضایتی مالکان و زمینداران، وضعیت کشاورزی نیز با مشکلات خاصی همچون کاهش سطح محصولات و به تبع آن وابستگی کشور به برخی از مواد غذایی مانند گندم مواجه شد. این موضوع ضمن آنکه کنترل قیمت محصولات کشاورزی را از سوی نهادهای داخلی مربوطه خارج نمود، بیکاری و سرازیر شدن سیل بیکاران به شهرها را نیز به دنبال داشت، زیرا اجرای اصلاحات ارضی بهرغم بهرهگیری از شیوههای نوین کشاورزی، برای بسیاری از کشاورزان مقرون به صرفه نبوده و در درازمدت بسیاری از آنان را بدهکار کرد.
علاوه بر این، اشکال بهرهکشی و استثمار نیز تا حدود زیادی تغییر نمود و کار را برای بسیاری از کشاورزان مشکل کرد. بدین معنا که «اگر تا قبل از اصلاحات ارضی، بهره مالکانه به صورت جنسی، نقدی و بیگاری از طرف روستایی به ارباب پرداخت میشد، پس از اصلاحات ارضی با شکلهای مختلف اخذ میگردید و بدین ترتیب استثمار کشاورزان به شکل متمرکزتری آن هم به نهادهای قدرت مرکزی ادامه یافت».
شاید بتوان در کلامی خلاصه وابستگی کشاورزی کشور به خارج و تبدیل ایران از یک کشور صادر کننده مواد غذایی به یک کشور واردکننده را از بدترین آثار سوء اصلاحات ارضی و صنعتی کردن کشاورزی دانست که نه تنها بهبود بخش صنعتی کشور را به دنبال نداشت بلکه عواقبی چون بیکاری کشاورزان و مهاجرت آنها به شهرهای بزرگ را نیز به همراه داشت.
هرچند نمیتوان منکر رشد صنعت و گسترش زیرساختهای صنعتی در این دوره شد؛ اما اولاً بیشتر این صنایع وابسته به سرمایهگذاران خارجی و یا افراد نزدیک به دربار و رژیم بودند که از رانت دولتی استفاده میکردند و در ثانی بهرغم تلاشها و اختصاص بودجه کلان به این بخش، صادرات صنایع سهم ناچیزی از کل صادرات کشور را شکل میداد. گذشته از این موارد، شرکتهای خارجی که به سرمایهگذاری در بخش صنعتی علاقهمند بودند و در آن فعالیت میکردند، از سوی شاه به کسب سودهای کلان، تضمین شده بودند.با این حال بهرغم ایجاد تسهیلات مناسب برای فعالیت سرمایهگذاران خارجی، اغلب صنایعی که توسط این افراد یا شرکتها وارد کشور میشد سرمایهبر بوده و اشتغال زیادی در آن بخش ایجاد نمیکردند. از این رو نه تنها سیاست اشتغالزایی 75 درصدی در بخش صنعت محقق نشد، بلکه با شکلگیری صنعت وابسته به سرمایهداری غرب، بخش صنعتی از رشد و گسترش بازماند.
با تضعیف بخش کشاورزی و بیکار شدن بخش عظیمی از کشاورزان که تحت تأثیر سیاستهایی چون اصلاحات ارضی صورت گرفت، بسیاری از روستاییان و کشاورزان بیکار به سمت شهرهای بزرگ هجوم آوردند. به عبارتی با قطع ید مالکیت اربابان و تقسیم اراضی میان دهقانان، بسیاری از مالکان زمین بهناچار کشاورزی و زندگی در روستاها را ترک کرده و وارد بازار کار در شهرها شدند. اغلب این افراد حتی اگر در بهترین حالت موفق به پیدا کردن کار در صنایع و کارخانجات میشدند، به دلیل هزینههای بالای زندگی و دسترسی نداشتن به امکانات سکونت، به اجبار زندگی در حاشیه شهرها را انتخاب میکردند. هر چند در نهایت بسیاری از آنان به دلیل بیکاری زاغهنشین گشته و حلبیآبادهای اطراف شهرها را شکل دادند. «فقیرتر شدن چند میلیون روستایی، سیر صعودی بیکاری، کار با مزد کم در طی دهه 1960 و آبیاری ناکافی و... رشد فرآوردههای کشاورزی در سال را تنها به دو درصد رساند، حال آنکه سالانه سه درصد بر تعداد جمعیت و شش درصد بر خرج زندگی افزوده میشد». البته بالا رفتن هزینههای زندگی نه تنها زندگی مهاجران بلکه زندگی بسیاری از شهرنشینان را نیز با مشکل مواجه ساخت. بر این اساس، بسیاری از تحلیلگران مشکلاتی چون ایجاد فاصله طبقاتی، افزایش جمعیت شهرها و فقیرتر شدن مردم را آن هم در شرایطی که درآمدهای کشور چند برابر شده بود از تبعات منفی و تأثیرگذار سیاست اصلاحات ارضی و صنعتی کردن کشور میدانند.
از این رو، این سیاستها با هدف اصلی کاهش قدرت مالکان بزرگ و دفع هرگونه خطر احتمالی از سوی آنان، تنها نابودی بخش کشاوری، وابستگی کشور به مواد غذایی، حاشیهنشینی و افزایش فاصله طبقاتی را به دنبال داشت که آثار آن حتی بعد از انقلاب نیز تا چندین سال پابرجا بود.
پی نوشت:
1- اوجگیری زاغهنشینی و حاشیهنشینی در ایران، زهرا سعیدی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
2- پایگاه خبری-تحلیل مشهدنیوز