وطنم ز درد بی فرجامت چه بنویسم
قلم بر دستانم منجمد میشود ز بس که
تاب،توان نیست ز خون نبشتن
إین قلم خسته از نوشتن خون
إین قلم خسته از درد نوشتن
أی خدایا داد رس به فریاد ما
إین چه روز ،روز گار بر وطن ما
قلم بر دستانم منجمد میشود ز بس که
تاب،توان نیست ز خون نبشتن
إین قلم خسته از نوشتن خون
إین قلم خسته از درد نوشتن
أی خدایا داد رس به فریاد ما
إین چه روز ،روز گار بر وطن ما