داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل از عزرائیل پرسیدند: زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک...
دیروز بر دروازه معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم. مردی میانسال می گذشت. جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق...
راشد انصاری مشهور به خالو راشد ، شاعر ، نویسنده ، روزنامه نگار و طنزپرداز متولد سال 1350 در روستای دیده بان از توابع بخش صحرای باغ لارستان. نزدیک به...
پریشب آنجا بودم، در آن اطاق پذیرائی کوچک. مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاکستری و دختـرانش لباس سرخ پوشیده بودند، نیمکت های آنجا هم از مخمل سرخ...