باید که تحمل بکنم خنده محال است با این همه غم تاب و تحمل به زَوال است شب ها که به منزل برسم اشک بریزم اینگونه سحر کردنِ من طبقِ رِوال است پُرسند چرا...
دوست دارم خویش را پیدا کنم شعر سبز رویش هر دانه را در خزان زندگی معنا کنم چون درختی سرفراز مست باشم یک شب از آغوش ماه در شبانگاهان بخوانم تا پگاه با...
دلم می خواهد تمام حجم خستگی ام را بچلانم درست روبروی چشم هایی که اصلا یاد ندارند بار چندم است مرده ای دلم می خواهد بنشینم درست وسط این حرم در انتظار...
چشمی پشت چشمانم و گوشی درون گوش هایم و زبانی پشت زبانم و اندیشه ای پس افکارم موجود است و ندانم این همه از کیست؟ و ندانم که من اویم یا که او من است و...
تو را این مدال شهادت سزاست امامت علی بن موسی الرضاست به سر تاج عزت خدایت نهاد که کردی به راه ولایت جهاد تو را خدمت خلق شد افتخار که خاکی لباست شد از...