صبح گندمزار
دل هوای لحظه ی دیدار دارد بعد از اینها عطر خیس صبح گندمزار دارد بعد از اینها جان که مانند کبوتر میکشد پر در هوایش با خیال دلفریبش کار دارد بعد از اینها آنکه شد مانند من دیوانه و بی تاب...
دل هوای لحظه ی دیدار دارد بعد از اینها
عطر خیس صبح گندمزار دارد بعد از اینها
جان که مانند کبوتر میکشد پر در هوایش
با خیال دلفریبش کار دارد بعد از اینها
آنکه شد مانند من دیوانه و بی تاب عشقش
چشمهای تا سحر بیدار دارد بعد از اینها
عشق تا نام زلیخا را کند ورد زبانها
یوسفی را بر سر بازار دارد بعد از اینها
بس که سازش را نموده زندگی با گریه ها کوک
نغمه های غرق سوز تار دارد بعد از اینها
شک ندارم آنکه چون من جرعهای نوشیده از عشق
یک دل از مستانگی سرشار دارد بعد از اینها
تا همیشه شهریار شعر تبریز است نوری
با غزلهایی که عطر یار دارد بعد از اینها
آرمین نوری
عطر خیس صبح گندمزار دارد بعد از اینها
جان که مانند کبوتر میکشد پر در هوایش
با خیال دلفریبش کار دارد بعد از اینها
آنکه شد مانند من دیوانه و بی تاب عشقش
چشمهای تا سحر بیدار دارد بعد از اینها
عشق تا نام زلیخا را کند ورد زبانها
یوسفی را بر سر بازار دارد بعد از اینها
بس که سازش را نموده زندگی با گریه ها کوک
نغمه های غرق سوز تار دارد بعد از اینها
شک ندارم آنکه چون من جرعهای نوشیده از عشق
یک دل از مستانگی سرشار دارد بعد از اینها
تا همیشه شهریار شعر تبریز است نوری
با غزلهایی که عطر یار دارد بعد از اینها
آرمین نوری