آدمکها


آدمکها

آدمکها .............. ما همانند آدمکی کوکی گشته ایم آدمکها بسیار زیاد هستند ما هم در میان آنان گم گشته ایم شب و روز مان شده شمارش معکوس بس که از این وضع خود خسته و نالان گشته ایم آدمکها گاهی...

آدمکها
..............

ما همانند آدمکی کوکی گشته ایم
آدمکها
بسیار زیاد هستند
ما هم در میان آنان گم گشته ایم
شب و روز مان شده شمارش معکوس
بس که از این وضع خود
خسته و نالان گشته ایم
آدمکها
گاهی روی هوا هستند
گاهی هم در خشکی
یا که در آب ودر آتش
از خود اراده ای ندارند
چون که اسیر و
درمیان طوفان و تاریکی
راه زندگی گم گشته اند
من اسی هم
خود را از این زمانه جدا نمی بینم
چون همه نسل بشر
گرفتار جاذبه ای در زمان خود
و
این روزگار و زندگی دو روزه
و این زمین پیر
گشته و
آنقدر در رنگها می چرخیم
که گویی خود رنگین کمانی تماشایی گشته ایم
تا که می خواهیم راه گریزی بیابیم
هنوز حرکتی نکرده
می بینیم که همچون آدمکی کوکی
به یکباره خاموش و بی روح و عمل گشته ایم
نمی دانم تا چه زمانی بدین شکل باقی می ماند
چون همانند جمله ای
بر روی کاغذی بی رنگ
نقش بسته ایم
ما آدمک ها
نگاهمان به راه آینده ای خوش و آزاد است
ولی براستی که کت بسته
درمیان گود زورخانه زمان خود
افسرده حال و پریشان گشته ایم
فریبکاران در نسلهای گذشته و حال
حتی آیندگان بسیار بوده و هستند
ولی چه سودی بر ما دارد
که همچون آدمکی بی روح
با چشم و گوشی بسته گشته ایم
این چه رسمی است که در هر دورانی
تاریخ بشر به غلط یا که درست
چیزدیگری می گوید و می نویسد
ولی ما انسانها در لابلای طوفان
نابرابری ها
همچون کوران و کران
گیج و منگ گشته ایم
تا زمانی که به این درک نرسیده باشم
که ما آدمک نیستیم و
انسانی آزاده ولی در بند زمان خود هستیم
که اینگونه اسیر و تنها
میان تن ها همچون آدمکها
بی صدا و عمل گشته ایم
در هیچ زمانی
جاده آزادگی و انسانیت واقعی را نخواهیم یافت
نه راه پیوند و پیمانی به جاده فردوس
نه راهی که خود و دیگران را
در راه نجات یافتگان پیدا کنیم
فصلها را به ترتیبی خوش و شیرین
در لباس انسانی خود
و از آدمک بودنمان رها
طی کنیم
اما
از تولد تا به مرگ طی خواهد شد
و ما همچنان آدمکی کوکی
در دستان زمان خود خواهیم ماند
آدمکها ......

..... از اسی ....



فراموشخانه