حرز جواد


حرز جواد

جانم به فدای تو بیا بانوی من باش آغوش تو میخواهم و بر زانوی من باش خواهم که سفیری برود شهر ختن زود مشک ختن آورده بیا آهوی من باش این چشم تو دریاست کجا میشود آرام در قایق بشکسته من جاشوی من...

جانم به فدای تو بیا بانوی من باش
آغوش تو میخواهم و بر زانوی من باش

خواهم که سفیری برود شهر ختن زود
مشک ختن آورده بیا آهوی من باش

این چشم تو دریاست کجا میشود آرام
در قایق بشکسته من جاشوی من باش

میخانه من خانگی گردیده زمانی ایست
بازای مقیم حرم پستوی من باش

این لشکر غم کردهِ کمین ،بهر شکستم
اسپهبد این لشکر و این اردوی من باش

ای یار مقدس که تو با عرش قرینی
چون حرز جوادی تو بر این بازوی من باش

این قافیه هم گاه به اوهام برندم
گر پرت سخن گفتم نی هالوی من باش

توصیف بهشت زانچه بگویند نخواهم
هستم چو نفس باز بیا مینوی من باش



فصلِ سخت