فارابی فیلسوف کارگر است و کارکرد امروزی ندارد
گروه اندیشه ــ حسین روحانی با اشاره به تقسیمبندی نیچه از فلاسفه بیان کرد: نیچه برخی متفکران را فیلسوف کارگر و یک عده را فیلسوف قانونگذار میداند. باید توجه داشت که فارابی فیلسوف کارگر است و چیز جدیدی را مطرح نکرده است.
به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سمینار «بازخوانی روایت قاسم پورحسن از فلسفه فارابی» امروز، 4 دی، با حضور جمعی از اندیشمندان و صاحبنظران در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
حسین روحانی، جامعهشناس سیاسی در این سمینار بیان کرد: گویی که فارابی از منزل خود بیرون نیامده و مانند نواندیشان دینی بوده است. نمونه آن نیز مصطفی ملکیان است که ایشان نیز تلاشهایی دارد اما گرفتار ماتریکس و وسط بازی کردن است که با فلسفیدن جور در نمیآید. معنویت بدون شریعت را که ملکیان مطرح میکند و یا ورژنهای دیگر، یک جور سلبریتیبازی و وقت تلف کردن مخاطبان است که اندیشه جدی از این تفکرات استخراج نمیشود.
وی در ادامه افزود: از دل یک سنت مشخص میتوانیم فکر کنیم، وقتی هگل این شهامت را دارد که میگوید همه چیز را میدانم، حتی یک فقیه متعصب، ارزش اندیشهاش بیشتر از کسانی است که میخواهند در این وسط، بازی کنند. نمیتوان بدون توجه به یک سنت فکری مشخص، فرایند فلسفیدن را انجام دهیم. در عنوان کتاب گسست بنیادین آمده است. این عنوان به آن هستیشناسی بنیادین هایدگر پهلو میزند. اینکه نویسنده در جایجای این کتاب، اشاره دارند که از طریق تأملات نظری میتوان فهمی از معنای وجود پیدا کرد، این سؤال را از آقای پورحسن پدید میاورد که وقتی شما میگویید که فارابی به دنبال هستیشناسی است و از طریق تأمل نظری میتوانیم به حقیقت وجود دست پیدا کنیم و فهمی از معنای وجود داشته باشیم، اما اصلا وقتی ما گرفتار تأملات نظری میشویم، گرفتار بحثهای معرفتشناختی میشویم و دیگر نمیتوانیم از هستیشناسی بحث کنیم.
روحانی تصریح کرد: یعنی آن لحظهای که بخواهیم هایدگری نگاه کنیم، اساس هستیشناسی بنیادین هایدگر گسست از معرفتشناسی و گسست از انسان نظری سقراطی است و به محض اینکه وارد فرایند عقلانیت فلسفی یا تأملات فلسفی میشویم، از هستیشناسی فاصله میگیریم. آن لحظهای که عدم میعدمد، آن لحظه رخدادگونه، لحظه خودکشی سوژه است. لذا این دو، باهم نمیخوانند. تأمل نظری برای رسیدن به وجود نیز تناقض است و یکی باید به نفع دیگری منحل شود؛ یعنی تأمل نظری باید رخت بربندد تا با هستیشناسی بنیادین سروکار پیدا کنیم.
این جامعهشناس در ادامه بیان کرد: استاد قطعا صاحبنظر هستند، اما بنده این تناقض را حقیقتا درک نمیکنم. مفاهیم و نظریهها نهایتا نردههای کنار راه هستند، نه اینکه بگوییم صرفا از طریق تأملات نظری است که میتوانیم به فهمی از معنای وجود برسیم. یا بحثهایی که مطرح میشود که هستیشناسی هیچ نسبتی با تأمل نظری ندارد. در حالی که باز هم در این کتاب این مسئله تکرار میشود که ما از طریق تأملات نظری میتوانیم به فهمی از معنای وجود برسیم.
وی در ادامه افزود: فارابی حتی در نظام اندیشهای خود نمیتواند انجسام منطقی بین فلسفه ارسطو و افلاطون با آن نظام دینی خودش برقرار کند. فارابی فقط از آراء افلاطون و ارسطو بهره میجوید، برای اینکه پایههای دینی نظام اندیشهای خودش را مستدل کند. در نقد کتاب علاوه بر عنوان کتاب، این نکته یعنی پیدا کردن ماتریکس یا سناریوی کلی حاکم بر کتاب نیز بسیار مهم است، همچنان که هر انسانی علیرغم تضادهای شخصیتی، یک شخصیت حقیقی دارد.
روحانی تصریح کرد: به هر حال این کتاب علیرغم نکات مهم و قابل تاملی که دارد و نویسنده آنها را بیان کرده است، اما یک ماتریکس کلی را از دل این کتاب میتوان استخراج کرد و آن نیز همین ماتریکس نواندیشی دینی است. فارابی فیلسوف مبدعی است، نظام اندیشهای او متفاوت از چیزی است که افلاطون مطرح کرده است، اما معلوم نمیشود که این اندیشه جدید چیست. هر چقدر که خواندم، دیدم همین نواندیشی دینی و این ماتریکس حاکم بر کتاب وجود دارد. اما نویسنده سعی دارد که به نوعی آن را شرح و بسط دهد. روش حاکم بر این کتاب نیز قیاسی است، مانند چیزی که «هابز» دارد. «هابز» از اول یک تفسیر کلی از انسان میدهد و متناسب با پیشفرض خود نظام اندیشهای خودش را میسازد. در اندیشه فارابی و خوانشی که آقای پورحسن از فارابی عرضه نمودند، ما با این متدولوژی قیاسی مواجه هستیم.
وی در ادامه بیان کرد: از اول این مسئله را دنبال میکند که نواندیشی دینی خوب است و فارابی نیز ربطی به افلاطون و ارسطو ندارد. نویسنده کتاب تمامی ادلهها و براهینی که مطرح میکند، برای این است که همان ادعای اولیه کتاب را اثبات کند. به قول «گادامر»، آغازگاهها در تفکر و در ساحت فلسفه مهم است و آغاز است که پایان را رغم میزند و چون آغاز این کتاب اینطور است که از قبل پذیرفته شده که این نواندیشی دینی خوب است و فارابی نیز نواندیش دینی بوده، پس باید یکسری براهینی را برای توجیه خوب بودن این نواندیشی دینی برای مخاطب ارائه کنیم.
این جامعهشناس سیاسی با اشاره به نحوه نوشتار کتاب تصریح کرد: نوشتار کتاب نیز فرویدی است. یعنی نویسنده به دنبال یک پدر است، اما نام آن پدر چیست؟ آن پدر همان نواندیشی دینی است و نویسنده در واقع یک حالت کاملا شیفتهوار نسبت به این ماتریکس دارد و به همین دلیل نوشتار حاکم بر کتاب فرویدی است نه یک نوشتار آلوده و ملتهب. نوشتار آلوده و ملتهب، هیچ وقت از قبل گرفتار ماتریکس مشخص نیست، بلکه سعی دارد مدام اینها را درهم بشکند و به همین دلیل این نوشتار مرتباً دچار التهاب میشود. اما ما با یک نوشتار آلوده در این کتاب روبرو نیستیم و نویسنده کتاب به نوعی وجدان معذب دارند، به این معنا که باید حتما از این نواندیشی دینی دفاع کنند. از یک طرف عقل و از یک طرف دینداری و نهایتا میخواهم بگویم که فلسفه فارابی یک اونتولوژی است و چیزی جدید در این اندیشه مطرح نمیشود.
روحانی در ادامه افزود: نکته دیگر، بحث عقلانیت است که در این کتاب مطرح شده است. دکتر پورحسن خیلی علاقه دارند ثابت کنند که فارابی عقلمدار بوده است و مدام در این کتاب له این ادعا استدلال دارند. البته خوب است که فیلسوف عقلانی باشد، اما باید دید که اصلا فارابی آیا فیلسوف عقلانی است؟ فارابی نه فیلسوف عقلانی به معنای دکارتی کلمه است، نه ارتباطی با فلسفهای که نیچه مطرح میکند، دارد. از طرفی اگر فرض کنیم که فارابی فیلسوف عقلانی باشد، مگر این مسئله یک نقطه عطف محسوب میشود؟ به قول نیچه عقل هم سر ما کلاه میگذارد. فارابی اگر فیلسوف عقلانی هم باشد، ایا این مسئله قدم به جلو است؟ خیر نیست، برای اینکه وظیفه فلسفه شناسایی وجه غیر عقلانی فلسفه است که فارابی نه تنها عقلانی نیست، بلکه چندین قدم عقبتر قرار گرفته است. البته اگر او را فیلسوف بدانیم. نیچه تقسیمبندی دارد که یکسری از افراد را فیلسوف کارگر و یک عده را فیلسوف قانونگذار میداند. باید توجه داشت که فارابی فیلسوف کارگر است و چیز جدیدی را مطرح نکرده است.
وی تصریح کرد: ما یک عقلانیت فراتاریخی داریم که بر آن اساس آراء فلاسفه را میتوانیم بسنجیم. عقلانیت صرف نداریم، نویسنده کتاب در صفحات اول از دکتر طباطبایی و داوری اسم بردند، به عنوان کسانی که خوانش عقلانی از فلسفه فارابی داشتهاند و یک عقلانیت محض که نویسنده نیز در کتاب در پی آن است. واقع مطلب آن است که ما عقلانیت محض نداریم، عقلانیت کاملا درهم تنیده با کردارها است و این نقدی است که فوکو به این عقلانیت محض وارد میکند.
روحانی با اشاره به سخن فوکو بیان کرد: فوکو میگوید این شرایط است که اهمیت بیشتری دارد، بنابراین ما در بررسی اندیشه فلاسفه نباید روی این عقلانیت کَنده شده از عرصه اجتماعی تأکید کنیم. زبان حاکم بر این کتاب نیز به تعبیر استاد عبدالکرمیی زبان تئولوژیک و ایدئولوژیک است، نه یک زبان شاعرانه. یعنی نویسنده کاملا جهتگیری دارد و از قبل تصمیم خود را گرفته و با یک زبان شاعرانه با فارابی برخود نمیکند. برای نویسنده همه چیز از قبل روشن شده و کل کتاب برای اثبات این مدعا است که عقلانیت فلسفی تضادی با دین ندارد.
این جامعهشناس در ادامه با اشاره به اندیشههای فارابی تصریح کرد: وارد اندیشه فارابی میشویم تا معلوم شود از دل فلسفه او چه چیزی بیرون میآید. فلسفه را نمیخوانیم که فقط چیزی خوانده باشیم، بلکه باید دید که برونداد اجتماعی فلسفه چیست؟ در فلسفه فارابی به تعبیر«اشمیت»، با یک وضعیت اضطراری دائمی سروکار داریم. یعنی در فلسفه او عملا آن فیلسوفشاه افلاطونی، به نوعی در اندیشه فارابی رهبر دینی میشود که این فرد مستقیما به عقل فعال متصل است و عملا در اندیشه فارابی بر خلاف فلسفه افلاطون رئیس مدینه است که عملا سوار بر کل مدینه است و فارابی آمده رئیس اول را همه کاره کرده و مدینه تابع آن است. یک وضعیت اضطراری دائم حاکم است یعنی حاکم یک پایش داخل قانون و یک پایش نیز بیرون قانون است.
روحانی بیان کرد: لذا رگههای اقتدارگرایانه فلسفه فارابی بیشتر است. از طرفی این رئیس مدینه در واقع نظرکرده است، یعنی یک آدمی است که مشروعیت ماورایی دارد. در حالی که در فیلسوفشاه افلاطون یکسری تعالیم وجود دارد و اینطور نیست که رئیس نظرکرده باشد، بلکه باید مراحلی را طی کند تا فیلسوفشاه شود و این عقبگردی نسبت به فلسفه فارابی است.
وی در ادامه تصریح کرد: دولت فارابی اگر تاسیس شود، بنا بر اراده فرمانروا است و فرمانروای آن، نه حاصل تعلیم، بلکه برتریاش از آن رو است که نظرکرده است و به وساطت عقل فعال این کرسی را گرفته است. در نظام اندیشهای فارابی آمده است که هرکسی که دگراندیش باشد، خوار و خفیف است و این درست خلاف اندیشه افلاطون است و او به تربیت میاندیشد، در حالی که فارابی به حذف کردن فکر میکند. اینها در اندیشه فارابی نمود دارد و نمیتوان از به سادگی کنارشان عبور کرد.
روحانی در انتها و در مقام جمعبندی بیان کرد: فارابی پیش از آنکه فیسلوف به معنای تحلیلی کلمه باشد، یک متکلم است و در بهترین حالت فیلسوفی است که از آموزههای عقلانی برای استحکام نظام اندیشهای دینی خود بهره برده است. او متفکر خاکستری نیست و فارابی نسبتی با ایمانورزی متناقض ندارد و نظام اندیشهای او یک فردگرایی و یک نوع اقتدارگرایی دارد و برای امروزِ ما نیز اندیشه او کارکردی ندارد. البته نه اینکه او را نفی کنیم. او در عصر خودش متفکر بزرگی بوده، اما آنچه در این کتاب رخ داده و آقای پورحسن زحمت کشیدهاند و تصویر جامعی از اندیشه او ارائه دادهاند، اینطور است که محتوای فکر او و خوانشی که از آن ارائه شده، چیز جدیدی داشته باشد، چون اصلا اندیشه فارابی نو و جدید نیست. نوشتار نیز نوشتار فرویدی است و به دنبال آغوش مادری است که همان ماتریکس دینی محسوب میشود.
انتهای پیام