زشت ترین زن دنیا نوشتهی اولگا توکارچوک؛ زشتی روی دیگر زیبایی است!
داستان زشت ترین زن دنیا با توجه به این که اولگا توکارچوک Olga Tokarczuk نگاهی فمینیستی دارد، در این رده جای میگیرد. زن در کتابهای اولگا توکارچوک وسیلهای برای سیرک جامعه امروزی است که میتوان به وسیله آن کسب در آمد کرد. در داستان زشت ترین زن دنیا این دیدگاه کاملا برعکس شده است. جالب […] نوشته زشت ترین زن دنیا نوشتهی اولگا توکارچوک؛ زشتی روی...
داستان زشت ترین زن دنیا با توجه به این که اولگا توکارچوک Olga Tokarczuk نگاهی فمینیستی دارد، در این رده جای میگیرد. زن در کتابهای اولگا توکارچوک وسیلهای برای سیرک جامعه امروزی است که میتوان به وسیله آن کسب در آمد کرد. در داستان زشت ترین زن دنیا این دیدگاه کاملا برعکس شده است. جالب است که بدانیم دز جامعهای که زن ظرافتها و زیباییهای خود را از دست میدهد و خصلت مردانه پیدا میکند چه جایگاهی پیدا میکند و کجای جامعه را میگیرد. نت نوشت در این متن به بررسی، کاوش و تحلیل کتاب زشت ترین زن دنیا پرداخته است. با ما همراه باشید.
زشت ترین زن دنیا
اولگا توکارچوک
اولگا توکارچوک Olga Tokarczuk در تاریخ ۲۹ ژانویه ۱۹۶۹ در سولچو که در نزدیکی زیلوناگورای لهستان است به دنیا آمد. وی در دانشگاه ورشو رشته روانشناسی خوانده است. او در دوران تحصیلش، داوطلبانه به تیمارستانی رفت که در آنجا بیماران مبتلا به اختلال شخصیت را نگهداری میکردند. او پس از پایان تحصیلاتش در سال ۱۹۸۵، ابتدا به وژکلاو و پس از آن به وای بریج رفت تا در مقام روان درمانگر به فعالیت بپردازد.
او از سال ۱۹۹۷ تمام وقت خود را به ادبیات اختصاص داد تا این که توانست در سال ۱۹۸۹ نخستین کتاب خود را که مجموعه شعری به نام شهرهای در آینه بود منتشر کند. نخستین رمان او سفرنامه کتاب بازها نام دارد. او دیدگاههای فمنیستی و یونگی را در آثار ادبیاش استفاده میکند و از ویلیام بلیک نیز الهام گرفته است.
اولگا توکارچوک از فعالان حقوق زنان و اقلیت هاست و در این راستا فعالیت میکند و همچنین انتشارات کوچکی در حوالی روستایی به نام نوارودا دارد. در سال ۲۰۱۷ بر اساس رمان رانندگی بر روی استخوان مردگان، فیلمی به نام ردپا به کارگردانی آنیسزکا اولاند Agnieszka Holland ساخته شد.
اولگا توکارچوک در این فیلم به عنوان یکی از فیلمنامه نویسان در کنار کارگردان همکاری کرد. این فیلم در جشنواره برلینانه ۲۰۱۷ توانست جایزه آلفرد بوئر را دریافت کند و همچنین به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان در اسکار ۲۰۱۸ شرکت کند.
اولگا توکارچوک در سال ۲۰۱۵ به دلیل آنکه به تلویزیون لهستان گفته بود ایدهی جامعه باز و بردبار لهستان چیزی جز اسطوره نیست، تهدید به مرگ شد. او همچنین مواضع منفی نسبت به روسیه دارد و در مصاحبهای اعلام کرده که در روسیه یک بی تفاوتی جمعی نسبت به امور در بین مردم دارد.
وی همچنین به وضعیت نویسندگان در اروپای شرقی معترض است و بر این باور است که این نویسندگان بر خلاف نویسندگان اروپای غربی در آمد چندان مناسبی ندارند و نمیتوانند زندگیشان را تنها با نویسندگی بگذرانند.گرچه خود اذعان دارد که خودش نویسندهای موفقی است و از طریق فروش کتاب هایش تا حد خوبی میتواند زندگی خویش را اداره کند و نیازی به کار دوم ندارد.
او از جمله نویسندگان لهستانی است که آثارش به بیشترین زبانهای دنیا مثل فرانسه، ژاپنی، ایتالیایی، آلمانی، چینی، کاتالانی، اسپانیولی، ترکی و… ترجمه شده و در خارج از لهستان بسیار شناخته شده است.
از اولگا توکارچوک تا کنون اثری به فارسی ترجمه نشده است. تنها داستان زشت ترین زن دنیا به ترجمه محبوبه شاکری در سایت چوک و داستان دیگری از او به ترجمه اسد امرایی در شماره ۹۷ نشریه گلستانه منتشر شده است.
بیشتر بخوانید: پیتر هانتکه: مروری بر آثار و زندگی برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۹
جایزه نوبل ادبی
در سال ۲۰۱۹، آکادمی نوبل جایزه ادبیات خود را به دو نفر اهدا کرد. چرا که در سال ۲۰۱۸ بنا به دلیل فساد اخلاقی یکی از همسران آکادمی نوبل، جایزه ادبی به کسی تعلق نگرفت. آکادمی در سال ۲۰۱۹ اعلام کرد که اولگا توکارچوک؛ نویسنده لهستانی برنده جایزه نوبل ۲۰۱۸ است و پیتر هاندکه این جایزه را برای سال ۲۰۱۹ میگیرد.
نوبل اعلام کرد که جایزه ادبی را برای : روایت انتزاعی که با اشتیاقی جامع نگر، گذر از مرزها را به عنوان شکلی از زندگی معرفی میکند. به اولگا توکارچوک اهدا میکند. نکته جالب توجه آنکه فردای روزی که جایزه نوبل اولگا توکارچوک Olga Tokarczuk اعلام شد، تمام سیستم حمل و نقل عمومی شهر وروکلاو که او در آن جا ساکن است، رایگان کار کردند.چرا که مردم بتوانند براحتی در شهر تردد کنند تا آثار او را بخرند.
تحلیل زشت ترین زن دنیا
زشتی روی دیگر زیبایی است
همان طور که در بالا اشاره شد، اولگا توکارچوک، دارای نگاهی فمنیستی و یونگی است. خواه ناخواه تاثیر چنین نگاه هایی در آثار نوشتاری او نیز دیده میشوند. داستان زشت ترین زن دنیا نیز از این قاعده مستثنی نیست و دارای چنین نگاهی میباشد. اولگا توکارچوک با نگاهی یونگی و فمنیستی، وضعیت زن را در جامعه مورد بررسی قرار داده است. وی جامعه را به سیرکی بدل کرده که زن به عنوان یکی از مهم ترین کسب درآمدهای این مجموعه نقش آفرینی میکند.
همچنین تصویری از جامعه مردسالاری که نمادش همسر این زن میباشد ارائه داده که از زن به مثابه پیشبرد هدف هایش بهره میگیرد. همچنین از نگاه یونگی و مفهوم پرسونا و آنیما و آنیموس و دیگر مفاهیم بهره جسته تا زشتی نگاه جامعه را به زن، به مخاطب نشان بدهد. در زیر به توضیح و شرح هر دو نگاه خواهیم پرداخت.
نگاه فمنیستی
زشت ترین زن دنیا به تمام معنا یک داستان فمنیستی است که نگاه ابزاری که جامعه مردسالاری به زن دارد را مورد نکوهش قرار داده است. میدانیم که زیبایی ظاهری، مهم ترین ویژگی و برتری برای زن در یک جامعه مردسالاری است. به بیانی دیگر، زن با زیبایی ظاهری که داراست دارای ارزش و اعتبار است. اولگا توکارچوک، شخصیت زن داستانش را، همچنان که از نام آن پیداست، زنی زشت با توجه به معیارهای زیبایی مردسالاری خلق کرده است.
زنی که به لحاظ هیکل درشتش و موهای صورت و بدنش و طرز رفتار زمختش، بیش از آنکه تصویر کلیشهای از زن دلخواه بدهد، به مرد شباهت دارد. نکته غریب و جالب توجه اینجاست که مرد داستان، دقیقا دلباخته چنین زنی میشود و در اعماق افکار خود به عنوان فتیشی بیمارگونه، علاقه به همخوابگی و لمس تن او را دارد.
زن زشت برای مرد یک موجود ناشناخته و غریب است که مرد را کنجکاو برای شناختنش میکند. گرچه این علاقه به هیچ روی از عشق یا محبتی انسانی نمیآید و بیشتر جنبه سوداندوزی دارد. زن به دلیل زشتی اش، بدل به یکی از مهیج ترین برنامههای سیرک مرد میشود. او با قرار دادن زشتی ظاهریاش در برابر دید نگران و کنجکاو دیگران، سودی عظیم حاصل سیرک میکند و موفقیتی بین المللی و ثروتی زیاد را به ارمغان میآورد.
اولگا توکارچوک دقیقا به نقش ابزاری و سوددهی که زنان با در معرض دید قرار دادن زیبایی ظاهری بدنشان در انواع تبلیغات و فیلمها و دیگر موارد دارند، انتقاد وارد کرده است. او با خلق شخصیتی زشت به طور اعتراضی بیان میدارد که برای جامعه مردسالاری و سرمایه داری، زن چه زیبا و چه زشت، ابزاریست برای موفقیت مالی و اقتصادی. اگر زشتی یک زن بتواند سودآفرین باشد، پس از این زشتی زنانه باید نهایت استفاده را کرد.
اولگا توکارچوک روی دیگر قلم انتقادیاش را نیز به سوی مخاطبان نشانه میگیرد و آنها را یکی دیگر از عوامل دامن زدن به نگاه ابزاری جامعه مردسالاری به زن میداند. چرا که مردم با شرکت کردن در چنین سیرکی و حمایت از آن، به قدرتمند شدن این نظام مریض کمک میکنند و دامن میزنند. نظامی که در داستان به مثابه سیرک است
و در حقیقت همان قدر مسخره و مضحک.
اولگا توکارچوک در نگاه فمنیستیاش با تقلیل دادن شخصیت زن داستانش به صرف فیزیک، نگاهی انتقادی به زنان و جامعه مردسالاری دارد که زن را تنها در قالب فیزیکش میسنجند و برای تفکر او ارزشی قائل نیستند. وی چنین زنانی را زنانی بی هویت میداند که جز فیزیکشان چیز دیگری برای عرضه ندارند.
اولگا توکارچوک در دیالوگی زیبا که از زبان زن زشت جاری میشود، به این مسئله میپردازد:
“کسی که مادر ندارد زبان مادری هم ندارد. من به زبانهای زیادی حرف میزنم، اما هیچیک از آنِ من نیست.”
از دیگر انتقاداتی که این نویسنده برنده نوبل ادبی لهستانی به اهمیت فیزیک زن میکند، قربانی شدن مرد در راه زیبایی کلیشهای زنانه است. سالیان دراز زنان صرفا به عنوان کالای زیبا و اصولا جنسی در اختیار مردان هستند و مردان خویش را در راه رسیدن به چنین زیبایی فنا و فدا میسازند.
اولگا توکارچوک در قالب تفکر شخصیت مرد به این نکته اشاره دارد : خالقِ یکتا وجودش را با برگزیدنِ او به عنوان رهبر سیرک، اعطای چنین فرصتِ نابی به او، به اثبات رسانده بود. “زشتترین زنِ دنیا”. مشتی احمق، سرِ زنانِ زیبا، دوئل کرده و یکدیگر را کشتند؛ مشتی احمق، به خاطر هوسِ زنی، آیندهشان را تباه کردند. اما او از آن مردها نبود. زشتترین زنِ دنیا همچون حیوان خانگیِ رنجوری، مهر و محبتش را جلب کرد.
در هر دو تفکر، مرد به وسیله زن میخواهد به سود برسد. این سود عموما از زیبایی زن ناشی میشود و در این داستان از زشتی زن حاصل میشود. گویی زشتی روی دیگر زیبایی است. و این امر مفهوم نسبی بودن زیبایی را میرساند. در هر دو نگاه زن کالایی بیش نیست و مرد کسیست که در نهایت آینده اشان را با چنین نگاهی تباه میکنند.
همچنین در نگاه فمنیستی زایش بر خلاف نگاه مردسالاری، امتیاز و مزیتی برای زن نیست. سیمون دوبووار در شاهکار فمنیستی خویش جنس دوم مینویسد : در عمل جنسی، در مادر شدن، زن نه تنها وقت و نیروی خود، بلکه ارزشهای اساسی را وا مینهد. با توجه به گفته سیمون دوبووار میتوان نتیجه گرفت که بارداری و تولید مثل برای زن، انرژی عظیمی را میبرد و او را از شخصیت و فردیتش جدا میسازد و مانع پیشرفت و رشدش در جامعه میشود.
رشد زن زشت داستان زشت ترین زن دنیا دقیقا خواستهای است مردسالارانه و نه خواستهای برابر خواهانه. او زشتیاش را عرضه میکند تا سودی حاصل این جامعه بشود. زن زشت پس از بارداری و وضع حملاش است که رو به افول میرود و در نهایت جان میبازد. نکته آنجاست که فرزندش نیز دختر است و چهرهای مشابه مادر را داراست.
بیشتر بخوانید: فروشنده دوره گرد نوشتهی پیتر هاندکه؛ معماری یک جنایت
پس آیندهاش چندان نمیتواند روشن باشد. در انتهای داستان نیز اولگا توکارچوک ضربه آخر را به مخاطب و جامعه میزند. مادر و دختر حتا سالها پس از مرگشان، بازیچه و محل سودی برای مردسالاری میشوند. جسد آنها به عنوان موجوداتی عجیب (در حالیکه انسان هستند) در موزهای نگهداری میشوند که در کنارشان موجوداتی از انواع گوناگون قرار دارند.
اولگا توکارچوک بیان میدارد که چنین جامعهای هیچوقت نگاهی انسانی به زن ندارد و همواره آنها را به مثابه موجوداتی عجیب و غریب و غیر انسانی و دیگری میپندارد. همچنان که دوبووار در جنس دوم مینویسد : زن، نسبت به مرد تعریف و متفاوت میشود، نه مرد نسبت به زن؛ زن، در برابر اصل، فرعی در نظر گرفته میشود. مرد، نفس مدرک است، مطلق است: زن، دیگری به شمار میآید.
در ادامه نگاه بالا، مرد داستان زشت ترین زن دنیا پیش از وصل نگاهی اروتیک به زن دارد، حال آنکه پس از وصل، چندان توانایی و میل به برقراری رابطه با او را ندارد. این امر را میتوان با نگاه دوبووار در جنس دوم نیز تحلیل کرد که میگوید : زن برای مرد، شریک امور جنسی است، عامل تولید مثل است، موضوعی اروتیک است، «دیگری» ئی است که در خلال وجودش، مرد به دنبال خود میگردد. این گفته را با توجه به نگاه روانکاوانه و یونگی نیز میتوان تشریح کرد که در ادامه میآید.
بیشتر بخوانید: نمایشنامه غیب گویی نوشتهی پیتر هانتکه؛ اینجا هیچ چیز سر جای خودش نیست!
نگاه یونگی
همان طور که در معرفی اولگا توکارچوک گفته شد، وی از پیروان تفکر یونگ است و نشانگان و تاثیر این تفکر در داستان هایش به چشم میخورند. در داستان زشت ترین زن دنیا سه رای یونگ به خوبی قابل مشاهده است که سایه، آنیما آنیموس و نقاب نام دارند و در ادامه به تحلیل هریک از آنها در بطن داستان خواهیم پرداخت.
اما در اینجا لازم است برگردیم به بحث پیشین و رابطه و آمیزش زن و مرد و گفته سیمون دوبووار در این باره که پیشتر در بند آخر نگاه فمنیستی آمد. این ترس برقراری رابطه جنسی از طرف مرد و در نهایت تولد دخترشان به عنوان محصول مشترک هر دو، با تعریفی که یونگ از سایه دارد قابل توجیه است. یونگ در تعریف سایه میگوید: هشیار شدن نسبت به سایه، مستلزم پذیرفتن جنبههای تاریک شخصیت به عنوان چیزی حاضر و واقعی است. این کار، شرط اساسی هر نوع خودشناسی است و به همین سبب، علی القاعده، با مقاومت بسیار مواجه میشود.
همچنین ریچارد بلیسکر در توضیح سایه در کتاب اندیشه یونگ مینویسد: اگر بخواهیم از سایه خویش آگاه شویم، باید به جنبههای خبیثانه شخصیتمان چنان بپردازیم یا با آن رو به رو شویم، که گویی آن جنبهها حی و حاضر و واقعی اند. تلاش برای ادغام سایه در شخصیت، باید با اذعان به این حقیقت صورت بگیرد که ما-مانند هر انسان دیگری-از چنین خصلتهای خبیثانهای برخورداریم.
در داستان زشت ترین زن دنیا در واقع زن زشت و در ادامه دخترشان که حاصل این ازدواج است، به مثابه سایه مرد عمل میکنند و در اصل آن وجهه خبیثانهی مرد میباشند. از این روست که مرد پس از وصل، یارای ارتباط زناشویی ندارد و از تولد دخترش خشنود نمیشود، در صورتیکه به عنوان یک مرد باید از پدر شدنش خوشحال باشد که نیست.
چرا که این زن و دختر، تجسم سایه و سیاهی شخصیت او هستند و مرد توانایی مواجهه با آنها را ندارد. به همین روی میگذارد تا هر دو در بستر بیماری بمیرند. اولگا توکارچوک در گذر از این داستان، زشتیهای ظاهری مرد را مانند میخارگیهای مداومش، روابطش با روسپیان و زشتی چهرهاش مانند موی اندکش نشان میدهد.
این ناتوانی برقراری ارتباط با زن توسط مرد از تعریف آنیما و آنیموس یونگ نیز قابل تحلیل و بررسی است. آنتونیو مورنو در کتاب یونگ، خدایان و انسان مدرن مینویسد : یونگ میگوید که در مرد، تصویری جمعی از زن وجود دارد و مرد به یاری آن تصویر، فطرت زنان را درمی یابد. در زناشویی آنیما نقش فعالی ایفا میکند، زیرا مرد میکوشد دل زنی را برباید که با زنانگی ناهشیارش به بهترین نحو سازگار باشد.
یعنی زنی بتواند فرافکنی روح او را دریابد…چون آنیما هم خوب است و هم بد، محتویاتی که فرا میافکند به شکل فرانمودی از این تجلی مضاعف طبیعتاش جلوه میکنند. یعنی این محتویات، گاه به صورت الههای آسمانی در میآیند و گاه در هیئت خدایی دوزخی.
آنیما عنصری زنانه در مرد است و آنیموس عنصری مردانه در زن. با توجه به مطلب گفته شده در بالا در این مورد، مرد داستان زشت ترین زن دنیا، با آنیمایی دوزخی رو به رو میشود. شمایلی که از زن ارائه میشود شمایلی دهشتناک و مردانه است. او هیبتی درشت و صورت و بدنی پر مو دارد که از نشانگان مردانگی است و آن زنانگی رایج را ندارد. مرد این آنیما را در درون چنین زنی مییاید و به سوی او میرود و در نهایت هر دو به تباهی میرسند.
از دیگر مفاهیم ارائه شده در داستان زشت ترین زن دنیا که اولگا توکارچوک به آن پرداخته، مفهوم نقاب (پرسونا) است. مورنو در ادامه مینویسد: جامعه از مرد توقع دارد که در زندگی نقشی ایفا کند. و معمولا هدف عالی اعمال ما-برخلاف هدف اصیل فرایند فردیت-کسب حیثیت شخصی است. و جمعی فکر کردن و جمعی کوشیدن آسان تر از فردی کوشیدن است. با این حال، جمع نمیتواند جای فردی را بگیرد. یونگ، این گرایش انسان به سوی جمع و جامعه را پرسونا (نقاب) مینامد. یعنی نقابی که در گذشته بازیگر تئاتر جهت ایفای نقش خود بر چهره مینهاد.
در زشت ترین زن دنیا اولگا توکارچوک این مسئله را به وضوح چنین مینویسد : بعد باز سوال سراغش آمد، سوالی که هرگز نتوانست از زن بپرسد. “توکیستی؟ توکیستی؟” دائم از خود این سوال را میپرسید و نفهمید از چه زمانی شروع کرد از بقیه هم بپرسد.
حتی هنگامِ اصلاح، از خودش در آینه میپرسید. گویی رازی کشف کرده بود. که همه صورتکی به چهره دارند. که زندگی، سراسر، بالماسکهی بزرگی است. گاهی که مست بود خیال پردازی میکرد -چون وقتی عقلش سرجایش بود هرگز به خود اجازه چنین رفتار احمقانهای نمیداد- که داشت صورتکها را جدا میکرد. کاغذ چسبانده شده، تَق ترک میخورد و همه چیز برملا میشد. چه میدید؟ نمیدانست.
این افکار آنقدر آزارش میداد که دیگر نمیتوانست با زن و بچه در خانه بماند. میترسید روزی تسلیم این وسوسهی عجیب شود و سعی کند زشتی را از صورت زن بزداید. با انگشتان، موهایش را بکاود تا لبههای پنهان صورتک، چفت و به ستهای چسبها را پیدا کند. برای همین بیرون میزد تا مشروب بخورد و به سفر بعدی فکر کند، پوستر طراحی کند و تلگرافهای جدیدی بفرستد.
در اینجا مرد به روشنی سعی بر افکندن نقاب از صورت خویش و زن و فرزند و پیرامونش دارد. این نقاب افکنی در ادامه همان خودشناسی حاصل از مفهوم سایهها و آنیما و آنیموس میآید.
حتا فضای سیرک که محلی است برای اجرای نمایش و بازی، خود اشارهای است مستقیم به دیرینه شناسی مفهوم نقاب و پرسونا که پیشتر در تعریفش آمد. گویی زن، نقاب زشتی را بر صورت خویش زده تا در این جامعه/سیرک به خوبی از عهده خویش برآید. مرد نیز برای مقبول بودن در این جامعه نقاب رهبریت این جامعه/سیرک را دارد که همان اشاره به رهبریت مردان در جامعه مردسالار است.
این نقاب به شکل دیگری خود را در داستان نشان میدهد. آنجا که زن در اروپا، برای پنهان کردن زشتی اش، روبندهای بر صورت خویش میزند تا مقبول جامعه اروپای غربی قرار گیرد و خود واقعیاش را پنهان سازد.
نکته جالب توجه آن است که دیدگاه فمنیستی اولگا توکارچوک فقط متوجه زن نیست و در این داستان به خصوصش، مرد در گذر از زن به خودشناسی از خویش میرسد. زن در این داستان به مثابه نیروی محرکهای برای مرد میشود و در نهایت خود را فنا میسازد تا مرد به خویش شناسی برسد.
گرچه این نابودی برای زن و حاصلش دختر، تبدیل به یک نابودی فناناپذیر است. چرا که در انتها این مرد است که میرود و این زنان هستند که چون الههای در ویترین موزه قرار میگیرند. این همان حرکت اسطورهای زن و مرد میباشد. مردی که حرکتش خطی است و میرود تا تمام شود و زنی که حرکتش دوار است و به دلیل زایندگی هیچ گاه نابود نمیشود و در عین فنا، ماندنیست.
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty