«اردمه» سوز دارد سوخت ندارد | 6 روستا در 27 کیلومتری مشهد هنوز گاز ندارند


«اردمه» سوز دارد سوخت ندارد | 6 روستا در 27 کیلومتری مشهد هنوز گاز ندارند

از انتهای خلج تا روستا‌های بلوک اردمه 27 کیلومتر بیشتر نیست، 6 روستا در فاصله 27 کیلومتری مشهد در شروع روز‌های سرد هنوز گاز ندارند.

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ چندسال بیشتر به افق ۱۴۰۴ که همه مسئولان از نیمه دهه ۸۰ آن را وعده داده‌اند، نمانده است؛ همان افقی که مسئولان همه برنامه‌های ریز و درشت خود را براساسش تعریف کردند. اما چه شده که چند سال مانده به افق ۱۴۰۴ هنوز مردم ۶ روستا در ۲۷ کیلومتری مشهد با کُنده و هیزم غذا می‌پزند و دنبال پیت نفت برای بخاری‌هایشان هستند! اهالی به همه‌جا و همه‌کس گفته‌اند که «ساکنان روستا‌های بلوک اردمه باوجود سردسیری و کوهستانی بودن منطقه، هنوز گاز ندارند.»
چشم‌هاشان از دود بخاری‌های نفتی می‌سوزد و قلبشان از بی‌مهری و کم‌لطفی. مسئولان چندباری که به روستا سر زدند، قول‌های خوبی دادند؛ مثل اینکه «تا آخر سال ۹۸، شعله گاز به روستا می‌رسد.»، اما خبری نشد. مردم این ۶ روستا که روزگاری تا کمر خم می‌شدند تا نان به تنور بزنند برای سفره رزمندگان جبهه‌ها، حالا نه آن‌قدر‌ها کُنده و هیزم دارند، نه گاز آمده است تا نانوایی روستا و تنورهایش برایشان کار کنند. این مردم حالا حتی برای نان خودشان، چشم‌به‌راه آمدن ماشینی هستند که روزی یک‌بار می‌آید و نان می‌آورد.

جای عجیبی است اینجا؛ دود آتشی که برای غذا به پا می‌کنند، چشم را می‌سوزاند و حرف‌هایشان، دل را؛ عین حرف‌های پیرمرد روستای مغان که جوانش را در راه وطن داده است؛ «نان بیات می‌خوریم و خدا را شکر می‌کنیم که ما از همه چیزمان برای این انقلاب گذشتیم؛ حتی از جگرگوشه‌مان.»

بازگشت به دهه ۵۰

از انتهای خلج تا روستا‌های بلوک اردمه ۲۷ کیلومتر بیشتر نیست. جاده البته پرپیچ است و باید بلد باشید وگرنه ممکن است از جایی دیگر سر درآورید. وقتی می‌رسیم، بوی کُنده سوخته می‌آید. همان چیزی که از قبل، وعده‌اش را داده‌اند. گفته بودند تعداد سیلندر‌های گاز مایعی که توزیع می‌شود، جواب‌گوی گرم‌کردن خانه‌های روستا و پخت‌وپز نیست و گاهی از هیزم برای پخت‌وپز استفاده می‌کنند. برای گرم‌کردن خانه‌ها هم از نفت کمک می‌گیرند، البته اگر باشد.

دود کنده‌هایی که آتش به جانش افتاده، حال و هوایی عجیب به کوچه‌های روستا داده است. مهمان خانه‌ای می‌شویم؛ پیرزنی چادر رنگی را به کمر بسته است و کنار قابلمه‌ای سیاه ایستاده. با کفگیری گاه و بیگاه غذای داخل قابلمه را هم می‌زند تا به قول خودش «ته نگیرد». برای حرف‌زدن می‌خواهد کنارش بایستیم؛ «مادرجان اون طرف که تو واستادی، سمت باده. دود کُنده‌ها می‌آد سمتت و چشمات رو می‌سوزنه. بیا این طرف که چشمات نسوزه. با کُنده غذا درست‌کردن کار یه عمر ماست و خوب می‌دونیم چه چوب‌هایی رو بسوزونیم که دودش کمتر باشه و چه کار کنیم که غذا دودبو نشه. آتیش و زغال‌های زیرش هم جوری باشه که غذا رو یک دفعه نسوزونه.»

حرف‌هایش سر همان شعله آتش داغ می‌شود. قابلمه روی کنده‌های گُرگرفته را هم می‌زند و می‌گوید: پخت‌وپز با کُنده سر پرصبری می‌خواد. گاز نداریم و با کپسول غذا درست می‌کنیم. وقتایی هم که کپسول گاز تموم می‌شه مجبوریم مثل الان با کنده درست کنیم. فکر کنم امروز کپسول گاز بیارن. مادرجان چای تو فلاسک داریم. به آخرای کپسول گاز که می‌رسه با کتری، فلاسک رو پرآب می‌کنم تا حداقل چای داشته باشیم. فلاسک‌ها هم مثل قبل نیست؛ چند ساعت بیشتر آب گرم نمی‌مونه. شاید چای لب‌سوزی نباشه، اما خوشمزه است.

میان تعارف چای آوردن، پیرمردی می‌آید. از صورتش فقط چشم‌های روشنش پیداست. به دهانش ماسک زده و سرش را با دستمالی کامل بسته است. می‌گوید کشاورزی بدون زیرورو‌کردن خاک، محال است و اگر دست و صورت خاکی نباشد، کشاورز نیست. سرش را برای گفتن مشکلات روستا تکان می‌دهد و دستمال را باز می‌کند؛ «ای بابا! از وقتی چشم باز کردیم، توی این روستا بودیم. برای جاده روستا با دست شن و ماسه آوردیم و میخکوب کردیم. همون زمانی که همه‌جا کرسی و حموم عمومی بود، حمومی درست کردیم که هیچ‌جا نمونه نداشت. برای درست‌کردن حموم با مال، سنگ‌هایی آوردیم که هیچ جا نبود. اما چی شد؟ پیر شدیم و هنوز مثل قبل باید دنبال کپسول گاز و گلن (گالن) نفت باشیم. اگه پیدا بشه.»

حاج‌خانم آرام‌آرام با فلاسک و سینی استکانی که در دست دارد از پله‌های باریک بالاخانه، پایین می‌آید. گوشه‌ای می‌نشیند کنار صحبت ما. پیرمرد حرف‌هایش را یک‌نفس ادامه می‌دهد و حاج‌خانم هرازگاهی با تکان سر، سخنانش را تایید می‌کند؛ «گاز نداریم. نفت رو هم کم کردند. گفتند برید ثبت‌نام کنید و کارت نفت بگیرید. خب من و حاج‌خانم کدام‌مان این چیزا رو متوجه می‌شیم! کارت نفت نداریم و نمی‌دونم امسال زمستون چه کار کنیم. اون نفتی که می‌دن کمه. پارسال کرسی برقی گذاشتیم. اصلا بخاری نفتی نمی‌تونیم بذاریم؛ چون من و حاج‌خانم با دود بخاری نفتی سردرد می‌شیم و اشک می‌ریزیم. زمستون هم که نمی‌شه در و پنجره رو باز کرد. بوی دود نفت توی کل خانه می‌پیچه. این وضعی که ما داریم رسمش نیست.»
حاج‌خانم استکانی چای دست مردش می‌دهد و می‌گوید: خدا رو شکر که تنت سلامته. دعا کن خدا درست کنه.

اما ناراحتی پیرمرد بیشتر از آن است که با این جملات آرام شود. می‌گوید: چهل ساله داریم دعا دعا می‌کنیم شاید گاز به روستای ما برسونند که از این بدبختی و به پشت‌زدن کپسول گاز راحت بشیم. کمرمون از کپسولای گازی که هر دفعه پشت‌مون زدیم، لا خورد.
قدم زدن در کوچه‌های روستا با خانه‌های کاهگلی و در‌های چوبی و بوی آتش، حس و حال عجیبی دارد. بیشتر خانه‌های روستا همان شکل قدیمی را حفظ کرده‌اند.

دلربا، دهیار روستای مغان، همراه ماست. می‌گوید: برای شما قشنگ است که یک لحظه کنار آتش می‌ایستید و از گرما و بوی خوش کنده‌ها لذت می‌برید، اما وقتی ماه‌ها و شب‌های سال، دنبال نفت و کپسول گاز باشید یا اینکه برای یک لیوان چای داغ و پخت غذا در زمستان مدام پی پرکردن پیت نفت باشید، سرما بخورید و منتظر آمدن خودروی کپسول گاز و نفت باشید، دیگر لذت نمی‌برید.
راست می‌گوید. تکرار این لذت عذاب است. ادامه می‌دهد: مردم اینجا اگر در مشهد کس و کاری داشته باشند، زمستان را می‌روند مشهد می‌مانند. اگر هم کسی را نداشته باشند، باید با چوب و کُنده و کوپن نفت، شب و روز‌های سرد زمستان را سر کنند.

آن‌طورکه او می‌گوید اینجا، چون کوهستانی است، از آخر مهر، بخاری می‌گذارند؛ «خانه‌های کنار رودخانه شرایط بدتری دارند؛ خنکی آب، هوای آنجا را سردتر می‌کند. روستای مغان تابستان سردی دارد، چه برسد به زمستان. مردم زمستان‌ها تا بتوانند می‌روند مشهد زندگی می‌کنند و سعی می‌کنند در سرمای مغان نمانند.»


نفت کوپنی

تا رسیدن به دفتر دهیاری روستای مغان، چند کوچه فاصله است. تا برسیم، دهیار دنباله مشکلات روستا را می‌گیرد؛ «مشکل ما فقط گاز نیست. برای نفت هم به مشکل برخوردیم. از چند ماه قبل نفت کارتی شده، مثل اول انقلاب که نفت کوپنی بود. گفتند هر کسی نفت می‌خواهد برود توی اینترنت ثبت نام کند تا سهمیه نفت بهش بدهیم. ما اینجا مشکل اینترنت داریم و حتی برای فیبر نوری که درخواست زدیم گفتند که آنجا سنگلاخ است و نمی‌توانیم فیبر نوری بکشیم. با این اوضاع از مردم خواسته بودند که بروند توی سایت اسمشان را بنویسند تا کارت نفت بهشان بدهند! توی کل روستای مغان فقط ۳۶ نفر توانستند ثبت نام کنند و کارت نفت بگیرند.»


پیچ در پیچ مشکلات مغان

دلربا گریزی هم به مسیر پرپیچ روستا می‌زند و می‌گوید: دیدید که جاده چه پیچ‌وخمی داشت. جاده روستا را هم مثل مردمش به حال خود رها کرده‌اند. نه خط‌کشی، نه گاردریل و نه شب‌رنگی. نباید یک لحظه چشم از جاده بردارید. همین هفته قبل سه تا ماشین از جاده منحرف شدند. خدا را هزارهزار بار شکر که اتفاق بدی برای سرنشینان نیفتاد. در تابستان محال است دو‌سه‌مورد انحراف از جاده در هفته نداشته باشیم. در زمستان که مه زیاد است و دید کم، اوضاع بدتر است. ما که خودمان جاده را مثل کف دست بلدیم، وحشت داریم که در مه رانندگی کنیم، چه برسد به غریبه‌ای که گذرش به اینجا بیفتد.

آش نخورده و دهان سوخته

به دفتر دهیاری می‌رسیم؛ دهیار‌های روستا‌های همسایه هم به دهیاری مغان آمده‌اند تا آن‌ها هم از مشکلاتشان بگویند. آقای نریمان دهیار روستای خان‌رود است و می‌گوید خود را از اول صبح به دفتر دهیاری مغان رسانده است تا او هم از مشکلات روستای خان‌رود بگوید. مشکل اصلی آن‌ها گاز است؛ «بلوک اردمه در منطقه کوهستانی است و همان‌طورکه اهالی روستای مغان گفتند ما هم مشکل گاز داریم. در مسیر برگشت، نگاهی به کوچه‌های خان‌رود بیندازید تا دستتان بیاید که چه کرده‌اند. همه زندگی‌مان را خاک برداشت تا یک لوله گاز توی کوچه کشیدند. گفتیم ارزش دارد و حداقل زمستان از سرما نمی‌لرزیم، اما لوله گاز را در خیابان اصلی گذاشتند و حاجی حاجی مکه! خودمان دست به کار شدیم و با دهیاران بقیه روستا‌ها موضوع را پیگیری کردیم. پیمانکار شرکت گاز می‌گوید به‌خاطر نوسانات بازار، قیمت لوازم زیاد شده است و با این شرایط بودجه‌ای برای تمام‌کردن پروژه ندارند.»

حرف این دهیار این است که «مردم روستا‌های بلوک اردمه ۴۰ سال بدون گاز و نفت زندگی کرده‌اند و حرفی نیست، اما این بی‌مهری‌ها و کم‌کاری مسئولان آزاردهنده است.» بعد با تعجب ادامه می‌دهد: واقعا خنده‌دار است؛ به ما گاز ندادند، اما اسم روستا‌های بلوک اردمه را در لیست روستا‌های دارای گاز گذاشتند. می‌گویند با برنامه‌ریزی مصوب، روستا‌های بلوک اردمه باید تا آخر سال ۹۸ گازدار می‌شدند. با همین استدلال تعداد سیلندر‌های گاز مایع را هم که به این محدوده اختصاص می‌یافت، کم کرده‌اند. موضوع نفت و سهمیه‌بندی آن را هم که دهیار روستای مغان گفته‌اند. اوضاع ما هم مثل روستای مغان و بقیه روستا‌های بلوک اردمه است.

نریمان جملاتش را با عدد و رقم خاتمه می‌دهد؛ «مایی که اینجا هستیم، می‌دانیم سرمای چله بزرگ و کوچک زمستان در روستا‌های بلوک اردمه یعنی چه. اینجا باید روزی ۲۰ تا ۲۴ لیتر نفت بسوزانید تا بتوانید شب و روز سرد زمستان را پشت سر بگذارید. اگر کسی این اعداد را زیاد می‌داند، خودش یک روز زمستانی اینجا بیاید تا ببیند چقدر نفت مصرف می‌شود.»


هزار وعده خوبان...

«سه دوره در شورای روستای مغان بوده‌ام. همه مسئولان آمدند و ما پذیرایی کردیم. قول دادند و رفتند. ما هم از روی قول آن‌ها به مردم قول دادیم. مسئولان رفتند پی کار و زندگی‌شان، انگار پایشان را که از روستا بیرون می‌گذاشتند، تمام ذهنشان پاک می‌شد و فراموش می‌کردند دیروز یا ماه قبل یا سال قبل چه قول‌هایی به ما داده‌اند. دریغ از اینکه کسی به قول‌هایی که داد، وفا کند. می‌گویند هزار وعده خوبان یکی وفا نکند؛ مثالش ماییم.» این‌ها سخنان عباسی، نایب‌رئیس شورای روستای مغان است. به قول خودش آن‌قدر بدقولی دیده است که زبانش تلخ شده. می‌گوید شیرینی‌ای نمانده تا حداقل کلام را با تلخی شروع نکند.

او به‌خاطر حضور در سه دوره شورا، فهرستی از مشکلات قدیمی این محدوده دارد. می‌گوید: مردم این روستا آدم‌های صبوری هستند. چهار تا فرماندار انتخاب شد. هر چهارتا فرماندار آمدند روستا، اما هیچ به هیچ! می‌دانید بدی ماجرا کجاست؟ اینجا که ما بین مردمیم. هر روز چشم‌مان به اهالی روستا می‌افتد. پیرمرد‌هایی که با کمر خمیده باید بروند کُنده جمع کنند، یا پیرزن‌هایی که باید توی سوز سرما بروند بیرون خانه غذا درست کنند ما را خجالت‌زده می‌کند؛ واقعا روی دیدن مردم را نداریم. چهار سال قبل جلسه‌ای با عنوان «ده گردشگری» در روستا برگزار کردند و نماینده طرقبه و شاندیز، برای این جلسه آمد. چهار سال قبل بود؟ درست است آقای دلربا؟

دهیار با همان دستی که زیر چانه گرفته، صحبت نایب‌رئیس شورای دهیاری مغان را تایید می‌کند تا او ادامه بدهد؛ «در آن جلسه به نماینده طرقبه و شاندیز گفتم شما نماینده مردم طرقبه شاندیز هستید و مردم روستا‌های بلوک اردمه هم جزئی از حوزه انتخابی شماست و این مردم به شما رأی دادند. الان نزدیک ۴۰سال از انقلاب می‌گذرد. ما در ۲۷کیلومتری دومین کلانشهر ایران زندگی می‌کنیم. اما گاز نداریم. به‌خدا هرکه بفهمد می‌خندد. گفتند حق دارید، اما این منطقه کوهستانی است و گاز کشیدن سخت است. برایش رشته‌کوه‌های زاگرس و کوه‌های بلند و صعب‌العبور کردستان، مریوان و سقز را مثال زدم. ایشان گفتند مردم این شهر‌ها سال‌ها به‌خاطر جنگ سختی کشیده‌اند.»

بعد هم با تاکید بر اینکه حرف‌های بعدی را برای خوانندگانمان می‌گوید، اضافه می‌کند: از همین روستا ۲۷شهید دادیم و ۴۵جانباز داریم. در هنگامه جنگ مردم این روستا تا کمر توی تنور خم می‌شدند و نان می‌پختند و به جبهه‌ها می‌فرستادند. این حق مردم نیست.


ظرفیت گردشگری غار مغان زیر زباله‌ها!

ادامه حرف‌های این قدیمی روستا از غار مغان است. قبلش تاکید می‌کند که حرف زیاد است و او فقط خلاصه‌ای را بازگو می‌کند. می‌گوید: غار مغان هفتمین غار بزرگ جهان است، اما هیچ کس به این غار مثل روستای مغان توجه نمی‌کند. شاید اگر غار مغان گوشه دیگری از ایران بود حال و روزش خیلی بهتر از الان بود. هفتمین غار بزرگ جهان شبیه زباله‌دانی شده است. همان چند توریستی که از اروپا و کشور‌های عربی با بدبختی خودشان را از جاده خراب به غار می‌رسانند، تنها چیزی که می‌بینند، زباله است. برای غار برق نکشیدند که بشود از دیدنش لذت برد. نه پلیس نه دکتر و نه حتی یک قرص مُسکن که اگر خدای نکرده برای توریستی اتفاق افتاد، بشود کاری کرد. هرکسی با این شرایط، دل به دریا، که چه عرض کنم، دل به غار بزند، خیلی باید عاشق و علاقه‌مند باشد! هرکاری که از دستمان برمی‌آمد انجام دادیم. از هر مسئولی پیگیری کردیم، اما هیچ‌کس گوشش بدهکار نیست. این غار برای هیچ‌کدامشان مهم نیست. روستا هم اعتباری در این خصوص ندارد.

در همین حال، نیسانی نزدیک دهیاری توقف می‌کند. نایب‌رئیس شورای روستای مغان می‌گوید‌: شاهد از غیب رسید.
این نیسانی است که برای اهالی، سیلندر گاز مایع می‌آورد. راننده پیاده می‌شود و در عقب نیسان را باز می‌کند. با تاکید عباسی محاسبه می‌کنیم تا ببینیم سیلندر‌ها کی تمام می‌شود؛ «آمدن نیسان گاز وقت و زمان خاص ندارد که بگوییم مردم خبر دارند و آماده‌اند، معمولا هفته‌ای یکی‌دو بار. تا برسد مردم به‌سرعت به هم خبر می‌دهند و در عرض چنددقیقه تمام سیلندر‌ها تمام می‌شود.»
همان‌طور که عباسی پیش‌بینی کرده بود مردم خبردار می‌شوند و در عرض کمتر از ده دقیقه سیلندر‌های گاز را می‌برند؛ یکی با فرغون، یکی با موتور، یکی هم روی شانه‌هایش.


مسیر مال‌رو غار

آن‌طورکه نایب‌رئیس شورا می‌گوید از چند سال پیش مرمت و بهسازی جاده دسترسی به غار را شروع کرده‌اند؛ «گفتیم حداقل یک جاده دسترسی برای اورژانس و پلیس درست کنیم تا اگر خدای نکرده برای گردشگر یا کسی اتفاقی افتاد، نیرو‌های امدادی و نظامی بتوانند زودتر خودشان را برسانند. با کلی دوندگی بالاخره ۶۰۰میلیون تومان بودجه برای جاده دسترسی نیرو‌های امدادی اختصاص دادند. با این پول، کار را شروع کردیم و جاده را تاحدودی ساختیم. مدتی نگذشت که فرماندار عوض شد.
او اولین کاری که کرد، ساخت این پروژه را متوقف کرد. برای ما جای سوال است که چرا ساخت جاده دسترسی به غار را که توسط فرماندار و بخشدار قبلی تایید شده بود، متوقف کردند؟ اگر این جاده و ساختش اشتباه بود چرا ۶۰۰میلیون تومان دادید؟ این اعتبار بدون آنکه جاده تکمیل بشود حیف و میل شد. الان سه قسمت کوه ریزش کرده است و نمی‌شود این غار زیبا را دید. مسیر هم مال‌رو است و گردشگر باید با مال خودش را به غار برساند.»


بی‌پولی درمیان جماعت پولدار

عباسی آخرین مشکل را داستان پولداری و بی‌پولی می‌داند؛ «مشکل بزرگ ما این است که روستای ما را با طرقبه‌شاندیز که برخوردارند، یکی کرده‌اند. در این شرایط هرچه می‌گوییم حرفمان خریدار ندارد. ما دورافتاده‌ترین محدوده طرقبه‌شاندیز هستیم. حداقل ۷۰کیلومتر فاصله داریم. از همه‌چیز دورافتاده و محروم. گفتیم ما که با مشهد ۲۷ کیلومتر فاصله داریم حداقل ما را با مشهد یکی کنید، قبول نکردند. همه این چیز‌ها به کنار؛ ما برای اینکه به بخش برسیم باید ۷۵کیلومتر دور بزنیم. یعنی اول از مرکز استان باید رد شویم بعد شهرستان، بعد بخش. هیچ جای ایران این شکلی نیست!»


خودمان دست به کار شدیم

روستای اردمه، آخرین روستای این محدوده است. داخل یکی از کوچه‌های روستا کانالی کنده‌اند. کوچه‌ای با عرض کم و خانه‌های کاهگلی و شیب زیاد. چند مرد با چند سطل، خاک کانال کنده‌شده را دست به دست به نفر آخر می‌رسانند تا او بیرون بریزد. عرض کم کوچه و حفر کانال، جایی برای رفت‌وآمد نگذاشته است. آن‌طور که مهدی عباسی، دهیار جوان روستای اردمه، می‌گوید این کوچه اصلی‌ترین کوچه روستاست. او ادامه می‌دهد: این کوچه به باغ‌ها و رودخانه راه دارد و به‌خاطر همین کوچه اصلی حساب می‌شود. ۹۰ درصد رفت‌وآمد مردم روستا و گردشگر‌ها از این کوچه است. روستا‌های بلوک اردمه از مدل روستا‌های پلکانی است. همه خانه‌ها از کنار جاده به بالا شروع می‌شوند.‌

می‌گوید کانال حفرشده برای گازکشی روستاست؛ «می‌خواهیم این کوچه را سنگ‌فرش کنیم که برای مردم و گردشگران جذابیت داشته باشد. فقط برای لوله گاز مشکل داریم. شرکت گاز، چند لوله آورد و آسفالت جاده اصلی روستای اردمه را خراب کردند و رفتند. برای اینکه دوباره‌کاری نشود، خودمان با مردم خوب روستا دست به کار شدیم. کوچه را حفاری کردیم تا لوله گاز را داخل زمین بگذاریم. حداقل کوچه را زودتر سنگ‌فرش کنیم که مسیر رفت‌وآمد مردم تروتمیز باشد. حالا شرکت گاز هر زمان سرشان گرفت، بیایند بقیه پروژه را اجرا کنند!»


نادیده گرفتن نقشه پلکانی روستا در طرح هادی

دهیار روستای اردمه هم مشکل گاز را مثل بقیه دهیاران روستا‌های بلوک اردمه مشکل اصلی می‌داند، بااین‌حال خواسته دیگری هم دارد. اینکه طرح هادی روستا‌های بلوک اردمه و به‌ویژه خود روستای اردمه بازنگری شود. او می‌گوید: طرح هادی روستای ما سال ۸۹ مصوب شده است و الان باید بازنگری بشود. نکته مهمی که باید در طرح هادی روستا‌های این محدوده به آن توجه کرد، کوچه‌های پلکانی این روستاهاست. اصلا خود روستا‌های این محدوده پلکانی است. اما در طرح هادی روستا این موضوع لحاظ نشده و برای ما مشکل درست کرده است.

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

عکس نوشته مادر ؛ 70 عکس نوشته در مورد مادر غمگین و عاشقانه