شعر کوتاه شب قدر ؛ شعر های کوتاه با مضامین مختلف در مورد شب قدر
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم بیش از 10 شعر کوتاه شب قدر برای استوری و کپشن را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم. اگر قصد دارید در فضای مجازی مطلبی به مناسبت شب های قدر منتشر کنید یا پیامی به این مناسبت برای کسی ارسال کنید ؛ و دنبال یک شعر کوتاه و زیبا […] نوشته شعر کوتاه شب قدر ؛ شعر های کوتاه با مضامین مختلف در مورد شب قدر...
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم بیش از ۱۰ شعر کوتاه شب قدر برای استوری و کپشن را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.
اگر قصد دارید در فضای مجازی مطلبی به مناسبت شب های قدر منتشر کنید یا پیامی به این مناسبت برای کسی ارسال کنید ؛
و دنبال یک شعر کوتاه و زیبا هستید کافیست ما را تا انتهای این پست همراهی کنید. به دلیل اینکه در اینجا آن را خواهید یافت.
مجموعه ای کامل از شعر کوتاه شب قدر را برای شما با مضامین مختلف جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم…
اشعار کوتاه در مورد شب های قدر ماه مبارک رمضان
شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم که هستم ای خدا با تو
در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو میخواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
مخواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم
که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
دویدم سالها اما به دور افتادم از کویت
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
شب تا قدم در کوچه های شهر برداشت
کابوس بغضی خسته را در سینه ها کاشت
در خانه ها لغزید دستش نرم و آرام
پرچم سیاه فتنه را بر بام افراشت
سُر خورد تنهایی در آن چاهی که با اشک
سیلابهای درد را در خویش انباشت
سو سو نمیزد بر فراز شهر جز داغ
داغی که دامنگیر شد از شام تا چاشت
در آن شب قدری که قدرش را نمی دید
دست شقاوت تیغه ای از کینه ها داشت
در سجده افتاد آفتاب و ذکر می گفت
در زیر لب«فزت برب الکعبه»را داشت
امشب
از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد
امشب چشمانم را با آب توبه می شویم
و کلام قرآن در دهانم می ریزم
تا خواب چشمانم را نیازآرد
چون نامه جرم ما به هم پیچیدند
بردند به دیوان عمل سنجیدند
بیش ازهمگان گناه مابود ولی
ما را به محبت علی(ع)بخشیدند
امشب تمام آینه ها را صدا کنید
گاه اجابت است رو به سوی خداکنید
ای دوستان آبرودار در نزد حق
درنیمه شب قدر مرا هم دعا کنید
مبادا لیله القدرت سرآید
گنه بر ناله ام افزون تر آید
مبادا ماه تو پایان پذیرد
ولی این بنده ات سامان نگیرد
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم توشه قبری ندارم
شبی است که «لیله البراتش» خوانند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم
برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم
شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم
شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم
تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم
تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم
دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی
اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم
تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم
تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم
نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم
الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
سحر بخیز تجدید وضو کن
به آب توبه خود را شستشو کناگر خواهی شوی پاک از پلیدی
به درگاه خدای خویش رو کنبه شکر نعمتش تا می توانی
لبت را آشنا با ذکر او کندر رحمت به رویت کرده حق باز
به او رو آور و دفع عدو کنگدای درگه حق شو به عالم
گدایی گر کنی با آبرو کنهرآنچه درد دل داری به عالم
سحر با حقتعالی گفتگو کناگر خواهی تو فیض از محضرحق
از او توفیق طاعت آرزو کن
انیس قلب خود تنها خدا کن
خدا را در دل شبها صدا کن
ز خوف حق چو اشکی را چکاندی
به حال این رفیقت هم دعا کن
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی
شب قدر است بیا قدرش بدانیم
ز سوز دل دعا سویش بخوانیم
به اشک و ذکر یارب یارب خویش
گناه و کینه دل را برانیم
دل را ز شرار عشق سوزاند علی(ع)
یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز می خواند علی(ع)
ای آنکه تویی ز سوز جانم آگاه
به درگهت آورده ام از غصه پناه
رسم است که تفحه ای بر دوست دهند
این تحفه ماست کوله باری ز گناه
منکه مظلومترین رهبر دنیا هستم
بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم
من همانم که خجالت زده از زهرایم
او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم
دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان
کاسه های شیرمانده روی دست دخترت
اشک می ریزد فضـا و سیل می گـرید زمین
چونکه مولا امشب اندر عـرش رضوان می روداین شب قــدر است یارب؟ یا شب قتل علی؟
کاین چنین ذرات عالم ، زار و حـیران می رود
عاشق دلخسته امـشـب سوی جـانان می رود
می رود با حـال زار و چـشم گریان می رود
آسمان هــا و زمـین ماتـم سرا گردیده است
زانکه شیر حـق کنـون در کوی یزدان می رود