اینک صبح دیگری است.
رد اشک را از چشمهایت پاک کن
گردنبند مهربانیام را به گردنت بیاویز
تاب آبیرنگت را بپوش
تا دوباره بشوی پری دریایی من.
اینک صبح دیگری است.
شب با همۀ قصههایش تمام شد
و خورشید از پشت کوه رخ نشان داده،
شده هووی زیبایی تو.
دامن چینچینات را بپوش
و باز هم برقص در دل چمن.
اینک صبح دیگری است.
دستت را ببر زیر برگهای گل شمعدانی
و چند قطره شبنم را سرمه بکش به صورتت، به چشمهایت.
بگذار شعلۀ خورشید بلور صورتت را از روی شبنم ورانداز کند.
موهای تابخوردهات را بده به دست نسیم
تا شانهاش کند به هیاهوی دیروزی
و بخندد میان چمنزار موهایت.
اینک صبح دیگری است.
تا شب طاقت بیاور.
تا شب به خودت برس.
خورشید هنوز نرفته
دوباره در آغوش منی.
قول میدهمات.
رد اشک را از چشمهایت پاک کن
گردنبند مهربانیام را به گردنت بیاویز
تاب آبیرنگت را بپوش
تا دوباره بشوی پری دریایی من.
اینک صبح دیگری است.
شب با همۀ قصههایش تمام شد
و خورشید از پشت کوه رخ نشان داده،
شده هووی زیبایی تو.
دامن چینچینات را بپوش
و باز هم برقص در دل چمن.
اینک صبح دیگری است.
دستت را ببر زیر برگهای گل شمعدانی
و چند قطره شبنم را سرمه بکش به صورتت، به چشمهایت.
بگذار شعلۀ خورشید بلور صورتت را از روی شبنم ورانداز کند.
موهای تابخوردهات را بده به دست نسیم
تا شانهاش کند به هیاهوی دیروزی
و بخندد میان چمنزار موهایت.
اینک صبح دیگری است.
تا شب طاقت بیاور.
تا شب به خودت برس.
خورشید هنوز نرفته
دوباره در آغوش منی.
قول میدهمات.