فدایت می شوم


فدایت می شوم

آمدی جانم به قربانت، فدایت می شوم دم به دم افزونتر از جان، مبتلایت می شوم آمدی آتش زدی بر جان من ، ای یار من من فدای خنده ها و گریه هایت می شوم حسّ من با بودنت خیلی عجیب و مبهم است وا کنم گرشاعر:اعظم فلاح مهنه

آمدی جانم به قربانت، فدایت می شوم
دم به دم افزونتر از جان، مبتلایت می شوم

آمدی آتش زدی بر جان من ، ای یار من
من فدای خنده ها و گریه هایت می شوم

حسّ من با بودنت خیلی عجیب و مبهم است
وا کنم گر لب، زِ عشقت پُر حکایت می شوم

نذر کردم در رهت،جان را کنم جانم! فدا
از فراقت دل پُر از شکوه، شکایت می شوم

چون خدا بر قلب من، فرمانروایی می کنی
درمیان موج اشکم ، ناخدایت می شوم

باید آخر تا غرور عشق را حافظ شوم!
نه، ولی من بی تکبر، خاک پایت می شوم

عشق را ارزانیِ قلب صبورم کرده ای
من فدای حرمت عشق و وفایت می شوم

این غزل با بغض دل، امشب به پایان می رسد
پس بمان با من همیشه، من فدایت می شوم!



برای تو . . .




عطش عشق