کاروان هایِ فرو مانده یِ آبادیِ ما
همگی درخوابند
غافل از اینکه سحر گردیده ست !
فرزندم !
چشم را باز بکن
که در این عرصه فرو خواهی رفت !
به گُلِ یاس قسم
اگر از من ندهی گوش به تدبیر و قیاس
عاقبت هستیِ خود را به کسی خواهی داد
که تو را نشناسد ،
و تو را در قفسِ تنهائی
می سپارد به پلنگی زخمی !
فرزندم !
صحبت من این است :
همه سال
همه وقت
با تدبّر بنشین
و خودت را بنویس
رویِ گلبرگِ گلِ نیلوفر
و سپس
چینِ پیشانیِ خود را بشمار ،
تا ببینی چه کسی ذکرِ شِفا می خواند
و ببینی که جهان در نفسِ آینه ها
پُشتِ آدابِ دعا
پایِ احساسِ چه آهی ز جفا می گرید
یا که پُشتِ سرِ آبادیِ خود
........................... چه کسی می خندد !
م جعفری