چیزی مگو با من دلم آتش به جانم کرده ای


چیزی مگو با من دلم آتش به جانم کرده ای

چیزی مگو با من دلم آتش به جانم کرده ای هر آنچه باشد با غمی گویی به نامم کرده ای حتی اگر دیوانه ام با بی کسی همخانه ام آواره گی آخر چرا قائم به ذاتم کرده ای سوسن مگیرد یاد ما بلبل مشیند بامشاعر:فرزین مرزوقی

چیزی مگو با من دلم آتش به جانم کرده ای
چیزی مگو با من دلم آتش به جانم کرده ای
هر آنچه باشد با غمی گویی به نامم کرده ای
حتی اگر دیوانه ام با بی کسی همخانه ام
آواره گی آخر چرا قائم به ذاتم کرده ای
سوسن مگیرد یاد ما بلبل مشیند بام ما
سوزانده ای فردای من در پیله شاهم کرده ای
آخر شدم در زندگی از غصه یا بیهودگی
چیزی نماند از خودم در سینه چالم کرده ای
سر کن به هر سوئی که دل با یاد او پر می شود
مخمور یادت می شوم هر جا که یادم کرده ای
فردا نمی آید چرا خورشید ما روشن شود
هرگز نگفتی که چرا قلبم به ماتم کرده ای
آخر رسد عمرم به سر غافل شدم از روزگار
افسوس بی پایان من روزی که خاکم کرده ای
فرزین.م

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)