سقفِ تنهایی اش
پلاستیک بود !
اندوه اش را...
با...زباله ها می گفت
...
تنهایی اش
کنارِ
تنهایی ام نشست
...
گیج
از سقفِ آسمان
افتادم
گیج
فواره هایِ خون
بر تالاب بود
و...تو
خدایِ خیلِ کبوترانی
که
پرواز را
از یاد برده اند...
پلاستیک بود !
اندوه اش را...
با...زباله ها می گفت
...
تنهایی اش
کنارِ
تنهایی ام نشست
...
گیج
از سقفِ آسمان
افتادم
گیج
فواره هایِ خون
بر تالاب بود
و...تو
خدایِ خیلِ کبوترانی
که
پرواز را
از یاد برده اند...