مانند بغض در گلویم گیر کرده ای
ای زندگی! ز زندگی ام سیر کرده ای
موی سپیدم از بهاران گذشته نیست
در آسیاب انتظارم پیر کرده ای
مثل گذشته تلخ و تاریک است و ناامید
آینده ای که پیش ما تصویر کرده ای
دستم به دامن حقیقت دل سپرده بود
پای مرا به مصلحت زنجیر کرده ای
همچون کبوتری پرم از شوق پر زدن
گرچه قفس برای من تقدیر کرده ای
آیات هستی ام همه تعبیر عشق بود
تو با زبان عاقلان تفسیر کرده ای
جز دل نکرده ام به فتوای کسی عمل
ما را به جرم عاشقی تکفیر کرده ای
از دست زندگانی ام جانم به لب رسید
ای مرگ! ای امید آخر ! دیر کرده ای
ما شاخه های خشک را فصل هرس رسید
ای باغبان زندگی! تاخیر کرده ای
ای شعر!ای صدای قلب بی قرار من
گفتم غزل ، به مرثیه تغییر کرده ای
ای زندگی! ز زندگی ام سیر کرده ای
موی سپیدم از بهاران گذشته نیست
در آسیاب انتظارم پیر کرده ای
مثل گذشته تلخ و تاریک است و ناامید
آینده ای که پیش ما تصویر کرده ای
دستم به دامن حقیقت دل سپرده بود
پای مرا به مصلحت زنجیر کرده ای
همچون کبوتری پرم از شوق پر زدن
گرچه قفس برای من تقدیر کرده ای
آیات هستی ام همه تعبیر عشق بود
تو با زبان عاقلان تفسیر کرده ای
جز دل نکرده ام به فتوای کسی عمل
ما را به جرم عاشقی تکفیر کرده ای
از دست زندگانی ام جانم به لب رسید
ای مرگ! ای امید آخر ! دیر کرده ای
ما شاخه های خشک را فصل هرس رسید
ای باغبان زندگی! تاخیر کرده ای
ای شعر!ای صدای قلب بی قرار من
گفتم غزل ، به مرثیه تغییر کرده ای