چه زود دیر میشود اینجا…
دلم میخواست ، باز می گشتم
به آن دورانِ سختِ همچنان زیبا
میان آنهمه غوغا
برای قد کشیدن ها
به یادم هست
چه خوب زندگی را
به ضربْ آهنگِ انگشتش
به روی دَرْ
به لطف مهربان بابا
صبح میکردم
برای صرف صبحانه
به مهرِ نازنین مادر
مُهیّا بود هر روز
پنیر و لقمه ی نانی
و گاهی هم
مربا بود که انجیرش
از درخت عاشق همسایه ی ما بود
و گاهِ رفتنِ بابا برای کار
هر روز ، هزاران بار
بی وقفه برایش ناز میکردم
برای آنهمه موضوع
مکرر باز ، آواز میکردم
بیادت باشد ای بابا
کتاب شعر فردا را
بهمراه دو تا دفتر
برای
ثبت احساسم
به تو
و همچنین مادر
و شاید باقی دل را سپردن ها
برایم از عمو احمد بگیری تو...
ولی اما...
کودکی رفت و جوانی هم
به ردّ ِ نوجوانی دور شد از ما
به ناگاه چهل شد پیدا
بعد هم تا خود ِپنجاه
بدون درک واقعیت ها
بساط دار برپا و ....
گناهم چیست؟!
تفسیر تصورها!
ولی حالا....
چه زود دیر میشود اینجا...
#سپیده_ط
۹۷/۱۱/۱۴
دلم میخواست ، باز می گشتم
به آن دورانِ سختِ همچنان زیبا
میان آنهمه غوغا
برای قد کشیدن ها
به یادم هست
چه خوب زندگی را
به ضربْ آهنگِ انگشتش
به روی دَرْ
به لطف مهربان بابا
صبح میکردم
برای صرف صبحانه
به مهرِ نازنین مادر
مُهیّا بود هر روز
پنیر و لقمه ی نانی
و گاهی هم
مربا بود که انجیرش
از درخت عاشق همسایه ی ما بود
و گاهِ رفتنِ بابا برای کار
هر روز ، هزاران بار
بی وقفه برایش ناز میکردم
برای آنهمه موضوع
مکرر باز ، آواز میکردم
بیادت باشد ای بابا
کتاب شعر فردا را
بهمراه دو تا دفتر
برای
ثبت احساسم
به تو
و همچنین مادر
و شاید باقی دل را سپردن ها
برایم از عمو احمد بگیری تو...
ولی اما...
کودکی رفت و جوانی هم
به ردّ ِ نوجوانی دور شد از ما
به ناگاه چهل شد پیدا
بعد هم تا خود ِپنجاه
بدون درک واقعیت ها
بساط دار برپا و ....
گناهم چیست؟!
تفسیر تصورها!
ولی حالا....
چه زود دیر میشود اینجا...
#سپیده_ط
۹۷/۱۱/۱۴