رنگین کمان در این شهر دگر مکان ندارد
این شهر ما دگر هیج رنگین کمان ندارد
آفتاب عشق دیروز تابیده بود در اینجا
امروز عشق در اینجا نام و نشان ندارد
پیچیده بود به بامها آواز طوطی آنگاه
اما گمانم امروز طوطی زبان ندارد
بردند کدخدایان مال و منال عام را
بیچاره مردمانی که آب و نان ندارد
در کوچه سار این شهر هر روز می دهد جان
معیار مرگ در اینجا پیر و جوان ندارد
هر روز زخون مردم سازند لاله زاری
خون لاله زار است اینجا حاجت به ارغوان ندارد
ما روز شب روانیم در بحر خون مردم
این بحر غم فزا هم گویا کران ندارد
آخر کجا روانیم هیجکس نداند این را
کشتی شکسته ما دگر توان ندارد
این شهر ما دگر هیج رنگین کمان ندارد
آفتاب عشق دیروز تابیده بود در اینجا
امروز عشق در اینجا نام و نشان ندارد
پیچیده بود به بامها آواز طوطی آنگاه
اما گمانم امروز طوطی زبان ندارد
بردند کدخدایان مال و منال عام را
بیچاره مردمانی که آب و نان ندارد
در کوچه سار این شهر هر روز می دهد جان
معیار مرگ در اینجا پیر و جوان ندارد
هر روز زخون مردم سازند لاله زاری
خون لاله زار است اینجا حاجت به ارغوان ندارد
ما روز شب روانیم در بحر خون مردم
این بحر غم فزا هم گویا کران ندارد
آخر کجا روانیم هیجکس نداند این را
کشتی شکسته ما دگر توان ندارد