به گزارش خبرنگار مهر، نصرالله حکمت استاد فلسفه و عرفان اسلامی در یادداشت کوتاهی به جایگاه الله در فلسفه فیلسوفان اسلامی پرداخته است:
همهٔ سخن کندی و فارابی و ابن سینا و شیخ اشراق و ملاصدرا این است که اگر «الله» نباشد، فلسفه بیمعنا است؛ فلسفه نیست. معنای فلسفه را «الله» شکل میدهد. فلسفهٔ بیخدا، سفسطهٔ رعنا است؛ و حاصلی جز فریب ندارد. وقتی ابن سینا میگوید: «غایت مابعدالطبیعه معرفة الله است»، جان سخنش این است که اگر میخواهیم با عشق به دانائی، قدم در راه تقرب به حقیقت بگذاریم، باید بدانیم که این راه، عبثآلوده و دروغزده نیست.
باید بدانیم که خالقی رحمان موجودات را اندازهگیری کرده، شکل داده و صورت بخشیده و بدین گونه از هم متمایز و قابل شناختن ساخته، و چون رحمان است و انسان را دوست دارد، به هر کسی که عاشق دانائی باشد و در طلب حقیقت، قدم در راه نهد، حقیقت را نشان میدهد. اگر چنین خدائی در کار نیست، فلسفه کذب محض است .
این خدای واحدِ خالقِ رحمان، که «محقق الحقایق» و دوستدار انسان است، از آنجا که همهٔ انسانهای مخلوق خود را دوست دارد، با انسان سخن گفته و پیام خود را از طریق انسان، به انسانها رسانده و راه تقرب به حقیقت را نشانشان داده است و هر انسان طالب حقیقتی میتواند پیام خدا را از پیامآورش بشنود، و خودش بدون هیچ واسطهای راه خانهٔ حقیقت را پیش گیرد و به سوی آن به راه افتد.
میان «انسان و حقیقت»، وسیله کارساز است اما واسطهای در کار نیست. تفاوت «وسیله» و «واسطه» در این است که وسیله، راه تقرب به حقیقت است اما واسطه همواره میان انسان و حقیقت مینشیند و اجازه نمیدهد که انسان، حقیقت را ببیند. وسیله، فاصلهٔ انسان و حقیقت را از میان برمیدارد اما واسطه همواره بر این فاصله میافزاید و هر لحظه انسان را از حقیقت دور میکند.
واسطه، میل به آن دارد که به جای خدا بنشیند و بر انسان خدائی کند؛ و درست در همین نقطه است که فاجعهٔ فراق، فراق حقیقت، متولد میشود. مجال تفصیل نیست اما نمیتوان نگفت که شیطان که خدای دروغ و فریب است و ضد حقیقت است، همواره به شکل خدا و با صورتک خدا ظاهر میشود و «شبهحقیقت» را به عنوان «حقیقت» میان انسان و خدا، واسطه میکند و مینشاند؛ و آدمیزادگان را از خدای واحد خالق، رویگردان، و سرگرم خدایان قلابی میگرداند.
الحال سخنم این است که دستهای از آدمیان که خدای واحد خالق رحمان را برنمیتابند و میلِ به آن دارند که بر جمعی از بنیآدم خدائی کنند و خدائی بفروشند، همهٔ توان خود را به کار میگیرند تا خدای خالق را در پهنهٔ پندار خود به محبس اندازند و زندانی کنند و با باد دهان نورش را خاموش سازند.
هیچ تفاوتی ندارد که عزم «حبس خدا» و ارادهٔ خاموش کردن نورش، با چه نامی و به دست چه کسی صورت گیرد؛ با اسم دینداری یا با اسم بیدینی؛ ارتجاع یا روشنفکری؛ سنت یا تجدد؛ معمم یا مکلا؛ محدب یا مقعر؛ با اثبات خدا یا با انکار او؛ با خداشناسی یا با پدیدارشناسی؛ با تئولوژی یا با انتولوژی؛ از راه گریه یا از راه خنده؛ با خرقه یا با کراوات؛ هیچ تفاوتی ندارد؛ مهم این است که این واسطه میخواهد به جای خدا خدائی کند. مهم این است که او دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته حقیقت را پنهان کرده است و حقیقت فروشی میکند. نزاع، نزاع الفاظ و نام نیست؛ نزاع کتمان حقیقت است. اینان به جای خدای واحد خالق نشستهاند و گر نیک بنگری، تبدیل به خدایان اساطیری شدهاند.
انکار خدایان اساطیری، در روزگار نو، دوباره بازگشتهاند و هر کدام نه تدبیر گوشهای از امور عالم، بلکه تدبیر ذهن و زندگی جمعی از انسان ها را به دست گرفتهاند و با هم به جنگ و تنازع برخاستهاند تا قلمرو سلطهٔ خود را کموزیاد کنند اما همهٔ این خدایان در آن سوی نزاعهای خود با هم دست دوستی و همکاری دادهاند که خدای واحد خالق جهان، و دوستدار انسان را به حبس اندازند و آدمیان را به فراق او مبتلا سازند تا بتوانند آسوده خاطر و با فراغ بال، به خدائی پردازند.
اینک این خدایان اساطیری روزگار نو، دیگر جنگشان بر سر آسمان و افلاک و کهکشانها و زمین و کوه و جنگل و دریا و آتش و باد و عشق و کین نیست؛ آن ها را به حال خود رها کردهاند. جنگشان بر سر تقسیم ذهن انسانها است. هر یک دستهای از انسانها را برای خود برداشته و علائم حقیقت خودش را که «حقیقت دکهساز» است، نشانشان میدهد.