طب شاعریم


طب شاعریم

بخدا ایمانم را که انگار باد برده بخت و اقبالم را که آنگار آب برده یا که خفته آری دل بیچاره ام یار برده عقلم ام را که انگار تهه چاه افتاده بخدا ابروی خم یار با من چنین کرده آری دل دیوانهشاعر:نعمت الله سیادت مقدم

بخدا ایمانم را که
انگار باد برده بخت
و اقبالم را که آنگار
آب برده یا که خفته
آری دل بیچاره ام یار
برده عقلم ام را که
انگار تهه چاه افتاده
بخدا ابروی خم یار
با من چنین کرده آری
دل دیوانه ام آبرویم
را هم برده دردی
در عشق کشیده ام که
هرگز مپرس آنکه در
عشق خیانتت کرد
التماست او را مکش
ارزش مردن را ندارد
که سخت خیانتم
کرد به باد فنایم
داد همان که روزی
از تشنگی نجاتم
داد حال زده چون
جنی بر پیکرم که
ره مشرق گم کرده ام
بخدا دارم غرب میروم!


کیست که کودک خود
نشناسد مگر آنکس
که همسر خود
نشناخته باشد؟؟؟؟؟!!!


حس درون را نتوان
ز یار پنهان کرد
که چون گرگی
گرسنه
پیکر آن شخص
را پاره خواهد کرد!


گرگ ها هرگز گریه
نمیکنند ولی گاه
عرصه زندگی چنان
بر آنان تنگ میشود
که در بلند ترین
قله ها دردناک ترین
زوزه ها را سر میدهند!



با خبرم که دلبر کولی
سفرم کجا رفته دیده
بودمش در زادگاهش
شیراز با جوانی به
سمت بهبهان کوله
سفر بسته!



گفتم که ای یار
خدای منی
گفتا سجده کن بر من
گفتم هر گاه ز درش
مرا راند بر تو
سجده میکنم که
خود قصد در زدن
ندارم فعلا!



پرسیدم ز ماه که امشب
چرا شبت سحر ندارد
گفتا که نامردی در
سرش فکر ترک کردن
یارش را به سحر
میپروراند!




ی شو نگهم به آسمون بی
دیم که هم مه قلش نی
گدم تو تینا قل نیسی
قل مه هم هر چه ایگردم
نیسش ولی تو تینا ی مدتی ایطوری!


سلام داده بودم بر
ساقی ام گفتم که
بریز از دست دل یاقی ام
گفتا من دگر با جام
شراب اعلیک
هم نمیدهم!




صوتِ مصوَر