تو می آیی و من مثل همیشه بعد یک ماه
کنار پنجره با چشمِ تر در انتظارم
کمی تا لحظه ی دیدارِ ما مانده ست بی شک
دوباره اختیار اشک شوقم را ندارم
خدا می داند از وقتی که رفتی با خودم گفتم
تمام روزها را تا بیایی می شمارم
برای پرسه در آغوش گرم و بی شکیبت
تو اوج صخره ای و من هجوم چشمه سارم
صدای نبض کُندِ لحظه های حسرتم را
بپرس از تیک تاک ساعت شماطه دارم
اگر گاهی در این دوری تو را رنجاندم از خود
ببخشا درک کن تنهایم و تحت فشارم
صبوری بی قراری دوری از تو باز اما
اگر پایان این حرمان تویی حرفی ندارم
زهرا کریمی
کنار پنجره با چشمِ تر در انتظارم
کمی تا لحظه ی دیدارِ ما مانده ست بی شک
دوباره اختیار اشک شوقم را ندارم
خدا می داند از وقتی که رفتی با خودم گفتم
تمام روزها را تا بیایی می شمارم
برای پرسه در آغوش گرم و بی شکیبت
تو اوج صخره ای و من هجوم چشمه سارم
صدای نبض کُندِ لحظه های حسرتم را
بپرس از تیک تاک ساعت شماطه دارم
اگر گاهی در این دوری تو را رنجاندم از خود
ببخشا درک کن تنهایم و تحت فشارم
صبوری بی قراری دوری از تو باز اما
اگر پایان این حرمان تویی حرفی ندارم
زهرا کریمی