باران


باران

می بارم چون باران در هراس غلطیدن , از روی سیمینت بر خاک می نشینم در کناری می چکم چون ابرهای بهاری می شکافم از درونم قطره ای را می رسم بر ساحل چشمان زیبایت می پرم همچون پرنده می رسم با بغضشاعر:محسن رستم زاد سرشکه

می بارم چون باران
در هراس غلطیدن , از روی سیمینت بر خاک
می نشینم در کناری
می چکم چون ابرهای بهاری
می شکافم از درونم قطره ای را
می رسم بر ساحل چشمان زیبایت
می پرم همچون پرنده
می رسم با بغض زننده
پرکشیدم در کنارت
آرمیدم ای نگارم
سایه ابر سیاه روی این باغ سفید
اشکها چون در گران از ره برسید .......
بی گمان خسته شده از رازهای درون
مثل ابری که چکیده روی دامان طبیعت
منم آن قطره اشکی نرسید به ساحل چشمت
از بیم تلاطم طوفان حضورت
از ترس دستانی که آهسته برون است
می ترسم آن لحظه دیدار روی سوی تباهی
ترسم مرا می کشد آن سوی سیاهی
دیوانه منم که از روی تو آسود خیالم
دیوانه تویی جان به کجا ره بسپارم
این دایره عمر چونان قطره اشکی است
این آخرشه نامه به جانان بگذارم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)