درد تنهایی


درد تنهایی

شبی از درد تنهایی خواب به چشمانم نیامد می اندیشیدم به اینکه چرا دنیا به ما نیامد غم با من نشست اینبار با یاد آرزوهایم اشک آمد و اینبار تکه های قلب شکسته هایم دست اکنونم را برید تنهاییشاعر:بهزاد ساوانا

شبی از درد تنهایی
خواب به چشمانم نیامد
می اندیشیدم به اینکه
چرا دنیا
به ما نیامد
غم با من نشست اینبار
با یاد آرزوهایم
اشک آمد و اینبار
تکه های قلب شکسته هایم
دست اکنونم را برید
تنهایی همچون دیگر شبها
سینه ام را درید
غم تعارف چای سرد را به
لبان حسرتزده ام کرد
چشمان بغض آلودم
با لبانم آه کشیدند از درد
کس با گفتن کاش همچو من
به گودال غم فرو نرفت
قلبم آن شب چه بی کس
بود و گرفت
از آن دسته آدمهاییم که
نه میکشیم سیگاری نه میکنیم میگساری
دردها را چگونه آرام گردانیم
غرق نادانی ایم و هنوز ندانیم
خواب به چشمانمان نمی آید امشب
اینست قصه من هرشب و هرشب




ادعای تازه و بحث‌برانگیز درباره سقوط بالگرد رئیسی