حافظا ای روشنی بخش دو چشمان غزل
ای طلوع عشق و عرفان پشت ابروی ازل
باغ احساس وطن، پر برگ و بار ازشعر تو
دلنشین و خوش طراز و عاری از رنج وخلل
می درخشی تا ابد، پر نور و گرم وشعله ور
بر فراز قله های میهن و شرق و ملل
چون حریری نرم و چون الماس سبزی خوش تراش
می کنی دور از چمن ماران خشک و بی عمل
همچنان ناز و خرامان، باشکوه و دلربا
می بری دل از غزالان غزلخوان محل
آب رکن آباد شعرت، صاف و روشن، بی ریا
می نوازد هرگدا و شاه و هر کور وکچل
«راحم»از رنگ نگاهت شعر می سازد،بیا
ای عزیز عاشقان ، بگشا به رویم یک بغل
تا ببوسم صورتت آرام چون باد بهار
دور از چشمان شیخ و شحنه و هر گیج وشل