غم شیرین


غم شیرین

رفتم از یادِ تو و یادِ تو از یاد نرفت زنده بادا غم عشقِ تو که برباد نرفت رفتنت شعله بدامان سحر بودُ گذشت شادمان° آمدنت ز این دلِ ناشاد نرفت شاخه در شاخه پریدی و گذشتی اما برگ° برگ غمت از ریشهشاعر:علی معصومی

رفتم از یادِ تو و یادِ تو از یاد نرفت
زنده بادا غم عشقِ تو که برباد نرفت

رفتنت شعله بدامان سحر بودُ گذشت
شادمان° آمدنت ز این دلِ ناشاد نرفت

شاخه در شاخه پریدی و گذشتی اما
برگ° برگ غمت از ریشه و بنیاد نرفت

هرچه بَرگید و جَوانید و شکوفاتر شد
بیدِ مجنون شده از خانه شمشاد نرفت

رشته°در رشتهِ زلف تو به زنجیرم کرد
اگر از حنجره ام شِکوه و فریاد نرفت

بیستون رفته ز یاد و غمِ شیرین° افسوس
آنچه از سینه پر حسرتِ فرهاد نرفت

روزگار استُ تو هم صید رهش معصومی
کو شکاری که به سر حلقه صیاد نرفت ؟!
...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


40 گیف متحرک با طرح قلب برای واتساپ و تلگرام