ای گل طنازم ! مرغ بی پروازم !
آخرین پایانی در شب آغازم
مانده ام در قفس و رفته ای از اینجا
بستی این راه گلو، بستی این آوازم
قلب پاکم را باز پای این میز قمار
با تمامیِ وجود به دلت می بازم
رازها می گویم هر سحر با عکس ات
روزها می نالم با نی دمسازم
با قلم موی بهار قد شمشادت را
روی گلبرگ تنم ، سایه می اندازم
عطر شب بویی تو در شب مهتابی
ای درخت نارنج در شب شیرازم
می نویسم تنها روی برگی ز دلت
گریه های شوق و خنده های نازم
کاخ چشمان تو را با نگاهی سرشار
بعد آن ویرانی در دلم می سازم..