دخترک صورت زخمی
رکنا: شنیدن آن حرفها آن هم تنها چند روز پس از مراسم عقد، همه آرزوها و رؤیاهای تازه عروس را بر باد داده بود.
به گزارش رکنا، باور اینکه 25 سال با هویتی غیرواقعی زندگی کرده برایش سخت و عذاب آور بود. اما انگار چارهای جز پذیرفتن حقیقت نداشت.«عطیه» چند روز پس از مراسم عقدش فهمید که دختر واقعی پدر و مادرش نیست. زن و مردی که کوچکترین کمبودی در کنارشان احساس نکرده بود و عجیبتر اینکه شباهت زیادی به آنها داشت.
این خانواده «عطیه» را بهار سال 64، از یک شیرخوارگاه تحویل گرفته بودند و همه آنچه از گذشتهاش میدانستند چند برگه کاغذی بود که در پرونده شیرخوارگاه بایگانی شده بود.
خودش میگوید هر چه در گذشتهاش بیشتر جست و جو میکند ناخواسته از خانواده و اقوامش دورتر میشود: «از وقتی فهمیدهام که فرزند واقعی خانوادهام نیستم مدام احساس میکنم همه مرا غریبه میدانند. البته آنطور که پدر و مادرم گفتند همه اقوام در این سالها از این موضوع خبر داشتهاند اما هرگز به رویم نیاوردهاند اما با وجود این همه رازداری، حسی در وجودم مرا از آنها جدا میکند.»
«عطیه» 10 سال قبل با راهنماییهای پدرش برای یافتن سرنخی از گذشته به شیرخوارگاه آمنه رفت. روی پروندهاش نام «نیره» را نوشته بودند و در کنار اسناد مربوط به شیرخوارگاه، گزارش کلانتری و بیمارستان کودکان و برگه حضانت خانوادهاش بود: «از بررسی آن اسناد فهمیدم خانوادهام 20 اسفند سال 63 و در تاریکی شب مرا در پتوی بافتنی صورتی رنگی پیچیده و در یکی از خیابانهای مرکزی تهران رهاکرده بودند. آنطور که در گزارش نوشته بود صورت و بدنم پر از پوسته و زخم بوده و در کنارم یک ساک آبی پر از لباس نوزاد، شیشه و شیرخشک و یک کیف مشکی حاوی روغن ماهی، استامینوفن، آسپرین بچه و... قرار داشته است. وجود آن ساک و لباسها نشان میدهد که خانواده واقعیام وضع مالی بدی نداشتهاند. اما فکر میکنم ظاهرم آنها را ترسانده و با هراس از اینکه من مبتلا به بیماری لاعلاجی باشم این تصمیم را گرفتهاند.»
در گزارش بیمارستان، نام بیماری نوزاد «سیانوز» اعلام و «عطیه» پس از دو ماه درمان به شیرخوارگاه تحویل شده بود. همان زمان هم پدرخوانده و مادرخواندهاش او را به فرزندی قبول کرده بودند.
رازی که فاش شد
«عطیه» گفت: «پدرم بعد از مراسم خواستگاری و پس از اطمینان از علاقه همسرم به من، راز گذشتهام را به او گفته بود اما با هم قرار گذاشته بودند که هرگز این راز فاش نشود. اما شوهرم چند روز بعد از مراسم این راز را به من گفت. از آن روز همه زندگیام تغییر کرد. دیگر نمیتوانم مثل گذشته خوشحال باشم.»زن جوان که حالا صاحب دو فرزند خردسال است، افزود: «واقعاً دوست دارم هویت واقعیام را پیدا کنم. من هیچ کمبودی در زندگیام نداشتهام و از اعماق قلبم خانوادهام را دوست دارم اما باید بفهمم که از کجا آمدهام و خانواده واقعیام چرا مرا سر راه گذاشتهاند. آیا فقط بیماری پوستیام باعث این اتفاق شده یا.... البته گله و شکایتی از آنها ندارم. فقط امیدوارم آنها هم دنبال من باشند.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.