ای خوشا در جنگلی سرسبز و پنهان زیستن
مانده ی عمر گران را شاد و آسان زیستن
گوشه ای آرام بود و کلبه ای و آتشی
فارغ از هر درد و غم ، در زیر باران زیستن
ساز و گیتار و دف و هی زیر لب نجوا کنان
فالی از حافظ بگیری و غزلخوان زیستن
کتری چایی بر آتش ، رقص شعله ، بوی دود
یک شب آرام با شمعی فروزان زیستن
گاه نوشی از لب یار ، گاه از پیک شراب
ای خوشا با حال مستی ، نزد جانان زیستن
در خیالت سر به روی شانه اش بگذاری و
با نسیمِ عطرِ موهایِ پریشان زیستن
غمزه ی افسونگری در پهنه ی آغوش یار
همچو آهویی در آن دشت و خرامان زیستن
عطر آویشن بپیچد در نوای بلبلان
ای خوشا با عطر نان و بوی ریحان زیستن
رعد و برق و سردی و آغوش گرم و بویی از
خاک باران خورده از عمق تن و جان زیستن
سایه ی مهر تو ما را بس ، چه فرقی میکند
جنگلی سرسبز یا در یک بیابان زیستن
مانده ی عمر گران را شاد و آسان زیستن
گوشه ای آرام بود و کلبه ای و آتشی
فارغ از هر درد و غم ، در زیر باران زیستن
ساز و گیتار و دف و هی زیر لب نجوا کنان
فالی از حافظ بگیری و غزلخوان زیستن
کتری چایی بر آتش ، رقص شعله ، بوی دود
یک شب آرام با شمعی فروزان زیستن
گاه نوشی از لب یار ، گاه از پیک شراب
ای خوشا با حال مستی ، نزد جانان زیستن
در خیالت سر به روی شانه اش بگذاری و
با نسیمِ عطرِ موهایِ پریشان زیستن
غمزه ی افسونگری در پهنه ی آغوش یار
همچو آهویی در آن دشت و خرامان زیستن
عطر آویشن بپیچد در نوای بلبلان
ای خوشا با عطر نان و بوی ریحان زیستن
رعد و برق و سردی و آغوش گرم و بویی از
خاک باران خورده از عمق تن و جان زیستن
سایه ی مهر تو ما را بس ، چه فرقی میکند
جنگلی سرسبز یا در یک بیابان زیستن