ستم سوز
به اشکان جگرسوزم من آن آه نفس گیرم
به بغض آرزو سوگند که من ماه قفس گیرم
چه آب و آبرو بردند به تهمتها کمان دادند
گنه ناکرده چون یوسف به قعر چاه درگیرم
بریده پیرهن چون شدنشان از پاکی یوسف
سکوتش داده خس بر باد نشان از جاه برگیرم
به خوناب دل یعقوب که چشمش در سیاهی شد
شوم مستانه عاشق بسوی سایه ره گیرم
زدند آتش بجان من،شبستان رهروم گشته
من آن شمع ستم سوزم که خاکستر بسر گیرم
چو بستند دست و پا زنجیر،زبان مصلوب هر نخجیر
من آن حلاج بی نامم که الحق داهه برگیرم
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام)
به اشکان جگرسوزم من آن آه نفس گیرم
به بغض آرزو سوگند که من ماه قفس گیرم
چه آب و آبرو بردند به تهمتها کمان دادند
گنه ناکرده چون یوسف به قعر چاه درگیرم
بریده پیرهن چون شدنشان از پاکی یوسف
سکوتش داده خس بر باد نشان از جاه برگیرم
به خوناب دل یعقوب که چشمش در سیاهی شد
شوم مستانه عاشق بسوی سایه ره گیرم
زدند آتش بجان من،شبستان رهروم گشته
من آن شمع ستم سوزم که خاکستر بسر گیرم
چو بستند دست و پا زنجیر،زبان مصلوب هر نخجیر
من آن حلاج بی نامم که الحق داهه برگیرم
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام)