خاطرات عشق پاکت می زند بر خواب من
چشم من بر گیسوانت چشم تو همخواب من
رفته ای اما خیالت در کنارم خفته است
برق چشمانت زده بر این دل بی تاب من
حسرت بوسیدنت در من عذابی کهنه است
آرزو باشد نگاهت ای گل شاداب من
در دلم غوغا به پا کرده همان مژگان تو
هم صدای دل شده این روح عالمتاب من
از فراق کوی تو بی سر چه رسوا گشته دل
بر دل و جانم بتاب ای پرتو مهتاب من
چشم من بر گیسوانت چشم تو همخواب من
رفته ای اما خیالت در کنارم خفته است
برق چشمانت زده بر این دل بی تاب من
حسرت بوسیدنت در من عذابی کهنه است
آرزو باشد نگاهت ای گل شاداب من
در دلم غوغا به پا کرده همان مژگان تو
هم صدای دل شده این روح عالمتاب من
از فراق کوی تو بی سر چه رسوا گشته دل
بر دل و جانم بتاب ای پرتو مهتاب من