قطار سرنوشت....!


        قطار سرنوشت....!

بیا...! مگر نمی خواستی مرا ببینی ؟ من اینجا در کوچه های بیقراری سالهاست به انتظار نشسته ام ؛ قطار سرنوشت متوقف گردیده به گمانم از نفس افتاده بیا...! تا برویم به دور دست ترین گذشته ها همان جائیشاعر:افروز ابراهیمی

بیا...!
مگر نمی خواستی مرا ببینی ؟
من اینجا در کوچه های بیقراری
سالهاست به انتظار نشسته ام ؛
قطار سرنوشت متوقف گردیده
به گمانم از نفس افتاده
بیا...!
تا برویم به دور دست ترین
گذشته ها
همان جائی که آسمان
بی اختر من قرمز
و آسمان کودکانه ی تو آبی بود...!
روزگارانی که نه تو بودی
و نه من نگون بخت !
در میانه ی راه تو آرام چشمانت
را گرم کن !
و من قصه های کهن روزگارم را
به تصویر می کشم....!
................
پدرم آدم ! درختان سیب را
به قلب خود پیوند زده
و شبانه روز با اشک چشمان سپید
یعقوب آن ها را آبیاری می کند .
مادرم برای هزارمین بار
آبستن کودکان یازده ماهه ایست
که از گوشت ناقه صالح بر سر
خوان طمع تناول کرده اند...!
هر نیمه شب مار ! این افعی
خوش خال و خط
به دختری زیبا مبدل گردیده
و برای پدر دلربائی می کند
با وسوسه ها و کرشمه های اغواگرانه...!
"هووی مادر گردیده "
برادرانم هابیل و قابیل بر سر
درختان سیب به نزاع پرداخته اند؛
و کلاغ های خبرچین بالای
گورهای دسته جمعی
گردو خیرات می کنند...!
موسی کلیم گوسفندان را به
چراگاه تابستانی آورده
گوئی قوچ می پروراند
برای ذبح اسماعیل
در قربانگاه ابراهیم....
عاشقی ، را هم که به صلیب
کشیده اند....
آه...!
مسیحای من سلامم را به
خضر نبی برسان
و جرعه ای آب حیات و زمزم
را برایم در جام جمشید
معجونی ساز
تا عطش رگ های بریده گلو را
فرو نشاند...‌
بیا ! برویم به همان جائی که
آسمان بهشت
طلوع و غروب نداشت
و خورشید و یازده ستاره
دوازده بار به طواف کعبه می پرداختند...
به روزگارانی که هفت خوشه ی
گندم سبز، نشخواره ی هفت گاو
چاق می گردید...
و هفت گاو لاغر در حسرت
هفت خوشه گندم آفت زده
انسانیت می بلعیدند...
بیا...!
مگر نمی خواستی مرا ببینی ؟
من پیرزن صدساله نه پای رفتن دارم
و نه جانی برای ماندن !
دندان هایم گوشت تنم را
به نیش می کشد...
پوستم زخم شلاق های
زمانه را خالکوبی کرده...!
و چشمانم به سوگ عمر بر باد رفته
سو سو می زند...!
من در بهشت زراعتی پیشه
کرده ام ...!
درخت های غرس شده می کارم
و گاه با غفلتی همه را به آتش
می کشم...!
نکند ! در باغ های بهشت تریاق
کشت می کنند که دهانم
همواره صفرا می چشد ؟
من آئینه تیره بخت روزگاران
اجداد سرگردان خود هستم...!

" تو "کیستی ؟

........
افروز ابراهیمی
تیرماه جنوب
۹۹


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال حافظ روزانه یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 با معنی و تفسیر دقیق