بغض های آنی


بغض های آنی

خسته‌  از  احساسِ  در کُنجِ دلم  زندانی‌ام خسته  از  آشوبِ دل،  از بغض‌های  آنی‌ام پیش  مرگت می‌شدم اما دلت با  من  نبود مُهرِ  بدبختی زدی  بر قلب ‌و بر پیشانی‌ام عشق‌ وآرامش،شاعر:بهاره کیانی قلعه سردی


خسته‌ از احساسِ در کُنجِ دلم زندانی‌ام
خسته از آشوبِ دل، از بغض‌های آنی‌ام

پیش مرگت می‌شدم اما دلت با من نبود
مُهرِ بدبختی زدی بر قلب ‌و بر پیشانی‌ام

عشق‌ وآرامش، وفاداری، خوشی‌ها سهم‌تو
غصه‌ و اندوه و ماتم‌ها همه ارزانی‌ام

آخر خوبی ندارد دل به چَشمت بَستنم
قیدِ قلبم را زدم با حسرتِ پنهانی‌ام

نم‌نَمَک بر چشم‌هایم می‌نشیند دردِ عشق
فکر ویران گشتن ‌و جان ‌دادنی شیطانی‌ام

راستش‌راهم‌بخواهی‌حالم‌‌اصلاخوب‌نیست
رو به راهم رو به راهِ قصه‌ای پایانی‌ام

مثل یک شعرِ نخوانده گوشه‌ای افتاده‌ام
شک ندارم روزِ مرگم آخرش میخوانی‌ام

زندگی ‌دور از تو بودن،‌معنی‌اش،‌ویرانگی‌ست
لطف کن جانی ‌بده بر این تنِ بی‌جانی‌ام
.
بهاره کیانی
۹۹/۳/۲

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نگاه کرد و رفت