لکه ی ماه


لکه ی ماه

ماه بر صورتم نشست آنگاه که از چهره ی تو حکایت می کرد آه این بوسه تا کجا در وجودم شکوفه می زند... آه این نهال تا کجا ریشه می دواند... پنجره در مقابلم پیراهن می دَرَد... دروازه ی نورانی پنجره درشاعر:سید علیرضا یزدانی

ماه بر صورتم نشست
آنگاه که از چهره ی تو حکایت می کرد
آه این بوسه تا کجا
در وجودم شکوفه می زند...
آه این نهال تا کجا ریشه می دواند...

پنجره در مقابلم پیراهن می دَرَد...
دروازه ی نورانی پنجره در مقابل سیاهی چشمت باز می شود
و من را تا بارگاه تو پرواز می دهد
عصای عشق ابر های سیراب از تو را کنار میزنند
و من و تو اینگونه ملاقات می کنیم...
من اینگونه بال می گشایم...
و تو اینگونه آغوشت را
آری ای ماه، من و تو...

آی انسان ها
بیائید و بنگرید...
منم شبتابی که در شب ها می تابد...
این منم آنکس که دیوانه پنداریدش...
آری بر صورت من لکه ایست پاک ناشدنی..
کبودی من نابودی عشق را برایتان حکایت میکند...
کبودی من رنگ نیلی هوس را به خاطر می آورد....

اما ای انسان ها !
چه کنم که وصل ماه صورت را اینگونه میکند؟
چه کنم که نگاه به ماه سفید،
سیاهی را به صورت می نشاند...
آری این منم ظاهرْ کبودِ باطنْ سفید....




سقوط بالگرد