چشم تو چشمه هستی و لبت سرخابی
ای که خورشیدی و بر مزرعه ها می تابی
تو اگر روسری ات را به کناری بزنی
روشنی داری و آن وقت شب مهتابی
آسمان می شوی و اوج مرا می بینند
آه...وقتی که بپوشی تو لباس آبی
چند ماهیست که دل داده ام و می ترسم
که برایم بشوی مثل گل مردابی
و تو گفتی که در این چشمه آبی و زلال
وای بر هر که بخواهد برود زیرآبی
ای که خورشیدی و بر مزرعه ها می تابی
تو اگر روسری ات را به کناری بزنی
روشنی داری و آن وقت شب مهتابی
آسمان می شوی و اوج مرا می بینند
آه...وقتی که بپوشی تو لباس آبی
چند ماهیست که دل داده ام و می ترسم
که برایم بشوی مثل گل مردابی
و تو گفتی که در این چشمه آبی و زلال
وای بر هر که بخواهد برود زیرآبی