بی یاری


بی یاری

زلف لیلی،روی عذرا یا که نوشین لعل شیرین
چون به خواب آید به یکبار بهتراز بیداری است
زانکه حاصل آیدم دیدار روی گلعذار
زائر کوی نگارو شغل من بیکاری است
گرپرستارم شود ، دیدار را حاصل شود
سوی مرگم رو نهاده کارمن بیماری است
بغض اندرسینه حبس اما نداریم همدمی
درد ما بیچارگان را درد در بی یاری است
پای لنگ ما و منزل دور،ره گم کرده ایم
ماتلاش خویش کرده نی که از بی عاری است
ما که جان را در ره اخلاص تقدیمت کرده ایم
از همان روز نخست پاسخ زما صد آری است
ترسم از نابودی عمراست ،دیداربی نصیب
دست خالی سوی او مارادوچندان خواری است
99/10/27






خود