شب و تاریکی و من
منو افسانه مرگ
من و سرمای سکوت
در هیاهوی تگرگ
بی خبر از خورشید
بی خبر از ماهم
مثل یک گم شده در
جاده ای بی راهم
((تو که شیدا بودی //صبح فردا بودی
تو که بی من هرگز //معنی مابودی
مثل شمعی خاموش// از چه بی نور شدی
این همه از من و دل //ناگهان دور شدی))
راه من ناپیداست
به گمان گم شده ام
همچو مجنون دگر
چشم مردم شده ام
بی صدا میگریم
بی هدف می خندم
کاش بودی و من از
غصه دل میکندم
((توکه شیدا بودی //صبح فردا بودی تو که بی من هرگز //معنی ما بودی مثل شمعی خاموش// از چه بی نور شدی این همه از من و دل// ناگهان دور شدی
فصل ها می آیند
فصل بی تو سرد است
گرمی آغوشت
حسرت این مرد است
خواب ها چون کابوس
بسکه شب بی رنگ است
این دل بیچاره
تا بخواهی تنگ است
منو افسانه مرگ
من و سرمای سکوت
در هیاهوی تگرگ
بی خبر از خورشید
بی خبر از ماهم
مثل یک گم شده در
جاده ای بی راهم
((تو که شیدا بودی //صبح فردا بودی
تو که بی من هرگز //معنی مابودی
مثل شمعی خاموش// از چه بی نور شدی
این همه از من و دل //ناگهان دور شدی))
راه من ناپیداست
به گمان گم شده ام
همچو مجنون دگر
چشم مردم شده ام
بی صدا میگریم
بی هدف می خندم
کاش بودی و من از
غصه دل میکندم
((توکه شیدا بودی //صبح فردا بودی تو که بی من هرگز //معنی ما بودی مثل شمعی خاموش// از چه بی نور شدی این همه از من و دل// ناگهان دور شدی
فصل ها می آیند
فصل بی تو سرد است
گرمی آغوشت
حسرت این مرد است
خواب ها چون کابوس
بسکه شب بی رنگ است
این دل بیچاره
تا بخواهی تنگ است