ظهر داغ تابستان است
قار قار کلاغ پیر
میگوید از توتهای شیرین
سایه ها ساکت وخاموش
رهگذران رنجور عطش
همهمه ای مبهم دربهت چشمان زمان
دربیشه زار انبوه را هوایی نیست
خواب وفراموشی
آخرین رویای خواب زدگان بی فانوس است
زندگی را باید نفس کشید
آسمان شرقی ترین ابرهای باران را
به ارمغان سالیان رنج خواهد بخشید
چشم وگوشهای بیشمار
بتماشا... ً
کلاغ پیر قارقار کنان
جوجه خویش را به انتظار کدامین تقدس نشسته است
شاید با رویای شاخه های رنگین توت
چه اوهام زلالی ؟
هوش زمان عاشق کس
نبوده است
غروب آفتاب را
بیگمان طلوع دیگری است.
س.آ
قار قار کلاغ پیر
میگوید از توتهای شیرین
سایه ها ساکت وخاموش
رهگذران رنجور عطش
همهمه ای مبهم دربهت چشمان زمان
دربیشه زار انبوه را هوایی نیست
خواب وفراموشی
آخرین رویای خواب زدگان بی فانوس است
زندگی را باید نفس کشید
آسمان شرقی ترین ابرهای باران را
به ارمغان سالیان رنج خواهد بخشید
چشم وگوشهای بیشمار
بتماشا... ً
کلاغ پیر قارقار کنان
جوجه خویش را به انتظار کدامین تقدس نشسته است
شاید با رویای شاخه های رنگین توت
چه اوهام زلالی ؟
هوش زمان عاشق کس
نبوده است
غروب آفتاب را
بیگمان طلوع دیگری است.
س.آ